سوم خرداد در ذهن و دل و جان من،یک روز از تقویم نیست؛ انگاری خوانش فصلی گم شده اما بازیافته از “شاهنامه ی فردوسی” است در گزارش اسطوره ی تازه ای از “ارش” زمانه ام؛
اقتصاددان: “خرمشهر”در نگاه من،تنها یک شهر نبود که آزاد شد.”هویت یک ملت”بود که از چله ی کمان آرش های به خون غلتیده،بر تارک تاریخ و جغرافیای این سرزمین نشست.
از سپهر ذهن و ضمیر خاطرات من،هنوز و هرگاه که واژه ی “خرمشهر” و سوم خرداد را می شنوم،باران بی امان نام های بسیار می بارد.نام ونشان دارها را نمی گویم. ادم های معمولی.خیلی معمولی؛
همان ها که نام و تصویر برخی شان بر گرداگرد طاق مسجد جامع خرمشهر،گریبان وجدان من وما را نوازش می دهند که: آهای ی ی!یادتان رفت؟!
همان ها که هنوز انگشتان دست هایم بوی عطر ناب لب و دندان هاشان را دارد.ناسلامتی من،دندانپزشک شان بودم.
چقدردلم برای همه شان تنگ است!
به گمانم برای انسان،هیچ وضعیتی ناگوارتر وتلخ تر از جاماندن در یک گردنه یا چاله ی تاریخ نیست. و شما که غریبه نیستید.پس اشکارا می گویم: من،حس ناگوار و طعم گس جاماندگی در تاریخ ارمانیام را در ژرفای جان و گسترهی کام خویش،دارم.
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع