جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : زندگی قاعده دارد. روش دارد. در آن خوشی ها و لذت ها توامان با رنج و درد است و گاه آن یک به این یک می چربد تا آدمی همچنان سرپا بماند و زمین نیفتد. قاعده ها اما اگر بمیرند و نباشند و زندگی فقط زنده ماندن باشد و تهی از انگیزه ها و بهانه ها و امیدها شود ؛ آن گاه تمامِ زندگی به رنج گره می خورد و آخر داستان از آدمی جز جسد باقی نمی ماند. زندگی گرچه سراسر تلاش است و زحمت است و درد دارد. اما به قسمت هایی از آن شادی هم ؛ لبخند هم ؛ عشق هم ؛ مهربانی هم و امید هم چسبیده است تا زندگی را از نقطه ی آغاز تا پایان درهم کند و ریز و درشت را با هم به آدم ببخشد. این اصل دارد در همه جای دنیا رعایت می شود. سوییس و نروژ و هر کشور دیگری که در آن زندگی تمام و کمال جاری ست و خورشیدش و آسمانش با ما یکی ست برای آن مردمی که نانی به سفره می آورند باید که کار کنند و رایگان و مفت نخوابند. اما آن جا قاعده این است که درآمدها حساب کتاب دارد و معیشت را کاملا می پوشاند و رفاه را حتی بیشتر از حد انتظار برآورده می کند. مردم را گدا و ندار بار نمی آورد و کاری نمی کند که آدمهایش به خاطر فقر دست به خودکشی بزنند. آن جا مرگ دیرتر سراغ آدمها می رود و زندگی به معنای واقعی خود در جریان است. درست بر خلافِ مردم ایران.
اینجا اما زندگی از دست در رفته و مرگ در هر گوشه و کنار به کمین نشسته است. فقر آن قدر زیاد شده که تعداد خودکشی ها را بالا برده و شرایط را در کشور بحرانی کرده. گرچه مسئولین و مدیران بی تفاوت اند و اهمیت چندانی به این مسئله نمی دهند. هر چقدر آدمها بیشتر بمیرند برای آنها جای بزرگتری باز می شود. دولت آن قدر صنم دارد که به این یاسمن ها نمی رسد. خودکشی ها را هر روز دارد توی کوچه و خیابان در حالت ها و اشکال مختلف از کوچک و بزرگ و پیر و جوان می بیند ؛ اما انگار کور است و این حادثه ها اصلا برایش مهم نیست. چون ظاهرا امور مهمتری دارد که باید به آن برسد. حتی با پنهان کاری و مخفی کردن موضوع در باره آمار خودکشی می خواهد که بحران را کوچک جلوه دهد و بگوید خیلی اتفاق جدی و مهمی نیست که نگران باشیم. آخر از آنها که نمی میرد ؛ دارد از مردم می میرد. در حالی که نرخ خودکشی در ایران طی سالهای اخیر چنان افزایش یافته که به میانگین جهانی رسیده و حتی از آن عبور هم کرده است. میزان خودکشی در ایران در همین اواخر و خصوصا امسال تقریباً به میانگین جهانی رسیده. وقتی امید و زندگی از آدمها قهر می کند و انگیزه ها و بهانه ها را می کشد ؛ دیگر زندگی قفل می شود و نمی تواند مردم را سرپا نگهدارد.
وعده های خوب شدنِ اوضاع هم دیگر افاغه نمی کند و این دروغ ها دیگر جواب نمی دهد. زمانی بحث تحریم و جنگ و داستان هایی از این دست را می شد سر هم کرد و به خورد خلق الله داد. میشد عوام را یک جور سر کار گذاشت و آنها را مدتی بازی داد. اما بعد که مردم فهمیدند نبض زندگی تنها برای آنهاست که نمی زند و زندگی برای از ما بهتران جاری ست ؛ دانستند که یک جای کار اشکال دارد. دیگر دزدی ها و رانت ها و اختلاس ها به جایی رسیده که شورش درآمده. ما در خانه یک سوزن را گم می کنیم کمی که بگردیم پیدا می شود. نمیدانم این همه اقلام و پول چطور در این مملکت گم می شود و پیدا نمی شود. یعنی از سوزن کوچکتر است. گم شده ها دقیقا جاهایی داستان می شود که نهادهای دولتی اند. بازرسی می شوند و به قول خودشان مو را از ماست می کشند. برای مردم که می کشند ؛ خودشان را نمی دانم. برای یک وام معمولی هفت خوان رستم را باید مردم عادی بروند و وام های کلان را خودشان یک ساعته بگیرند. خب با این کیفیت و زندگی و حال و روزی که ما داریم واقعا می شود به این گفت زندگی !
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع