ناصر تقوایی؛ روشنفکری که سینما را به ادبیات پیوند زد

مرگ ناصر تقوایی، تنها خاموشی یک کارگردان نیست، پایان دوره‌ای است از اندیشه و تصویر که در آن، سینما نه سرگرمی، که تأمل و شناخت بود. مردی از دیار آفتاب‌سوخته‌ی خوزستان، که با لهجه، خاک، باد و دریا بزرگ شد و از همان عناصر، جهانی شاعرانه در قاب تصویر آفرید.

ناصر تقوایی در سال ۱۳۲۰ در آبادان متولد شد؛ شهری که در آن سال‌ها پایتخت صنعت نفت و کانون فرهنگ مدرن ایران بود. حضور سینماها، روزنامه‌ها، باشگاه‌ها و ارتباطات بین‌المللی، از آبادان دهه‌ی سی، محیطی ساخت که ذهن جوانی چون تقوایی در آن، به روشنی و پرسشگری آموخته شد. او از دل این فضا برخاست و نشان داد که روشنفکر جنوب نه در فاصله از مردم، بلکه در کنار آنان شکل می‌گیرد.

آثار تقوایی، تکه‌هایی از تاریخ اجتماعی و روانی ایران‌اند. او در «ناخدا خورشید» اقتباسی آزاد از رمان «داشتن و نداشتن» همینگوی را به دل خلیج فارس آورد، جایی که در آن، آب و خون و باد در هم می‌آمیزند. ناخدا خورشید او، نه قهرمان هالیوودی، بلکه مردی است از گوشت و استخوان جنوب، گرفتار در تقدیر و جبر، و در عین حال، آزاد در اندیشه و تصمیم.
او با همین فیلم، مرز میان سینمای شاعرانه و اجتماعی را در ایران جابه‌جا کرد.

اما اگر «ناخدا خورشید» شاهکار سینمایی اوست، «دایی‌جان ناپلئون» نقطه‌ی عطفی در تلویزیون ایران است. در این سریال، تقوایی نه تنها رمانی از ایرج پزشکزاد را به تصویر کشید، بلکه جامعه‌ای را روایت کرد که در آن سوءظن، خیال‌پردازی و ترس از دیگری، همچون سایه بر جان مردم افتاده است. طنز گزنده‌ی او، در خدمت شناخت بود؛ شناخت از مردمی که در جدال سنت و تجدد، در پی حقیقت گم‌شده‌ی خویش می‌گردند.

ناصر تقوایی در همه آثارش دغدغه‌ی زبان و فرم داشت. سینمای او، به‌شدت ادبی و در عین حال عمیقاً بصری بود. در فیلم‌هایش، هر پلان مانند جمله‌ای از نثر فارسی، آهنگ، وزن و اندیشه داشت. او از جنوب سخن می‌گفت، اما جنوب او استعاره‌ای از ایران بود: گرم، پرجوش، پرغبار، صادق و زخمی.

با این همه، تقوایی در دهه‌های پایانی عمرش، گوشه نشین شد. کم‌کاری‌اش نه از ناتوانی، که از نجابت فکری او بود، نمی‌توانست از اندیشه‌اش دست بکشد، و به همین دلیل، در سکوت زیست و در سکوت رفت. او از آن نسل بود که باور داشت هنر باید وجدان جامعه باشد، نه تریبون آن.

اکنون که پرواز کرده است، یادش تنها در قاب فیلم‌هایش نمی‌ماند. او در حافظه‌ی جمعی ایرانیان، به‌ویژه خوزستانی‌ها، نماد نسلی است که هنر را برای حقیقت می‌خواست، نه برای قدرت.

به قول خودش در یکی از گفت‌وگوها:

> «من بچه جنوبم. آنجا آدم اگر چیزی را بلد نباشد، یاد می‌گیرد که دست‌کم راست بگوید. و من همه عمرم تلاش کردم دروغ نگوییم؛ نه در زندگی، نه در سینما.»

روحش آرام، یادش ماندگار.
ای کاش به احترام او، در هر خانه‌ای شمعی روشن شود، و فیلمی از او تماشا کنیم — چرا که ناصر تقوایی فقط فیلم نساخت؛ حافظه‌ی فرهنگی ما را تصویر کرد.

منوچهربرون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − هفت =