وقتی گدایی از کارمندی سرتر است !

جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : تا می گوییم زندگی کارمندی پشت بندش فلاکت نامه خودش باز می شود و از سختی های روزگار پرده بر می دارد. که حقوق ماهیانه ی کارمندها همان روزها و هفته ی اول ته کشیده و از آن چیزی باقی نمانده است. زندگی کارمندی یعنی به گِرَم خریدن. به عدد برداشتن. به دانه انتخاب کردن. یعنی خیلی چیزها را از سفره برداشتن و حذف کردن. جاهای قشنگ و زیبا را نرفتن. غذاهای خوب نخوردن. مهمان دعوت نکردن. مهمانی و تولد و سالگرد ازدواج نگرفتن. یعنی خود را محدود کردن. لباس  پارسال را امسال پوشیدن. کفش ها را دوباره دوختن. مبل های قدیمی را رفو کردن. گوشی معمولی داشتن. با پراید ده سال پیش کنار آمدن. خانه ی ۶۰ متری در مسکن مهر داشتن. به جای آجیل چهار مغز ؛ کشمش و نخود خوردن. با مترو و خط واحد جابجا شدن. زندگی کارمندی یعنی نداری. یعنی حسرت و یعنی عقده.

 آنهایی که با حقوق کارمندی زندگی می کنند ضعیف ترین قشر جامعه ی ما هستند که هیچگاه روزنه و پنجره ای برای گشایش نمی یابند و همیشه دست شان از خوانِ نعماتِ دولتی ها خالی ست.‌ از این ماه تا آن ماه قطره چکانی زندگی می کنند تا همین چندر غازِ باقی مانده را هم کم نیاورند. دائما هزینه ها را بالا و پایین می کنند تا حساب کتابِ زندگی از دست شان فرار نکند و آنها را در پیچِ بدهکاری ها سرگردان نگذارد. آن چه می گیرند با همان سر می کنند تا بتوانند هر طور که شده این حقوقِ ناچیز را به سر ماه برسانند. زندگی کارمندی پر از کمبودها و فقدان ها و کسری هاست که هر کاری می کنند بتوانند کمی خودشان را جمع و جور کنند نمی توانند. با این همه اما کارمندها شریف اند و با شرافت زندگی می کنند. کم می گیرند اما همان کم را به برکت و خیر و رضایت می خورند. لااقل می دانند که آه و نفرین کسی پشت سرشان نیست و شبها به جای خواب کابوس نمی بینند‌.

اما هستند در کنار کارمندها کسانی که شغل های جور واجور دارند و پول را نه با دست که با پارو جارو می کنند. مثل همین گدایی که با یک ساکِ پر از پول گیرِ پلیس افتاده و ادعا دارد که روزی ۷ میلیون تومان کار می کند. گدایِ معروفی که در مترو کلی دلسوز دارد و به هر که می رسد طرف را مجبور می کند که دست به جیب شود. می گوید اگر به من گیر بدن که هیچی اما اگه گیر ندن راحت روزی ۷ میلیون تومن کار می کنم. جالب آن که گدایِ خل و چل که کامل خود را به جنون زده دوست‌ دختر هم دارد و می گوید الان دنبال شوگرمامی هستم. اینها و ده ها نمونه از این گداهایِ سر چهارراه یا توی مترو دارند ماهیانه پول هایی می گیرند که مخِ کارمندانِ عزیز ما با شنیدنِ آن سوت می کشد. خواندم که گاری چی های توی بازار تهران گاه روزی تا ۳ میلیون تومان هم کار می کنند. گاری که قیمت آن یک میلیون تومان است روزی ۳ میلیون به گاری چی ها عایدی می دهد. وقتی یک گدا بدون مدرک و سواد و شیرین عقل در این مملکت روزی ۷ ملیون تومان کارکرد ماهیانه دارد ؛ باید فاتحه ی هر چه مدرک تحصیلی را خواند و خود را به جنون زد و در نقش گدا شغل جدیدی را برگزید. شغلی که شخصیت اجتماعی ندارد اما درآمدِ خوبی دارد.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت + 16 =

پربازدیدترین ها