روزهایی که بدتر و خراب تر از دیروز است !

جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : کاش این طور نبود که می نوشتیم و کاش این طور نبود که می دیدیم. اما در عالم واقعیت و بیداری و آن چه پیش روی ما هویداست و چهره ی زشت و عبوس خود را تمام عیار برایمان عیان کرده و دست از سرمان بر نمی دارد ؛ ناامیدی ست. یاس است. ویرانی ست. نابودی و خرابیِ هر آن چه که می توانست جور دیگری باشد‌. تکرار بیهوده ی تمام روزهایی که بدتر و خراب تر از دیروز است. هر روز که می گذرد گویی پیرتر می شویم. ضعیف تر. ناتوان تر. افتاده تر. هر روز که چشم باز می کنیم شادی در دل هایمان فرو می ریزد و زندگی معنای خود را تغییر می دهد. هر روز که همدیگر را می بینیم انگار شبی گذشت اما به اندازه ی یک سال. شبی که پیرتر شدیم. مایوس تر شدیم. روزگاری نه چندان دور شوری عجیب در رگ هایمان جاری بود. مشکلات این سان چون کوه روی گُرده های نحیف مان سنگینی نمی کرد. جوانی مان را به تهدید ننشسته بود. آرزویمان را به خاک نینداخته بود. عمرمان را چنین بیرحمانه تباه نکرده بود. روزگار حتی اگر بر مدارِ میل مان هم نبود بر خلاف هم نبود. می گذشت و خوب هم می گذشت.

 حالا اما در خیال خود و در رویاهای سر بریده ی مغموم و آشفته آدمی را می‌بینیم که در عنفوان جوانی از پا افتاده ؛ کمر خم کرده ؛ زانوانش سست شده ؛ سپیدی روی موهایش نشسته‌. چهره اش از خستگی و عصبانیت پر شده. ذهنش آشفته از شهر آشوب روزگار و خیالی پر خراش است‌. زخم تمام جانش را گرفته. لذتِ زندگی اش را روزگار ضایع کرده‌. جوانی اش را کشته و سر بریده. امیدهایش را‌. آرزوهایش را. شادی هایش را. حتی خانواده اش را. زیستن در سرزمینی که قاعده ها و روش ها و قوانین سلیقه ای ست ؛ اختیاری ست ؛ زوری ست ؛ مصلحتی ست ؛ من درآوردی ست ؛ مستبدانه است ؛ از منطق و وجدان و احساس و مردم دوستی خالی ست ؛ حتی خدا در آن بی معنی ست ؛ چگونه می شود دل به زندگی بست و در میانه ی هزار توی این همه رنج و مصیبت و بدبختی دوام آورد. تا روزنه ای باز می شود و کورسویی باریک به کوچه ها و خیابان ها سرک می کشد و تا می خواهد به ظاهر همه چیز درست شود جلادانِ نور و روشنی راهش را می بندند تا تاریکی و ظلمت تنها نشانِ زندگی این جماعت نفرین شده باشد.

این از جامعه ی بی تفاوت مان ؛ این از مردم عصبانی و خشمگین مان. این از جوان های بی کار و علاف ؛ این از اوضاعِ بی کاریِ مردم ؛ این از وضعیتِ دشوار اعتیاد بین جوانان و نوجوانانی بسیار ؛ این از وضعیت فرارهای بی هدف و شوم از خانه ؛ این از وضعیت ازدواج های سفید ؛ این از وضعیت فحشاء و روسپی گری در خیابان های شهر ؛ این از وضعیت طلاق های بی شمار ؛ این از بازار بی رونق اعتماد ؛ این از تورم سنگین و کمر شکن ؛ از گرانیِ های افسار گسیخته ی بی اندازه ؛ این از مذاکراتِ بیهوده و بی مصرف ؛ این از رفتارهای چند گانه ی مسئولین پر مدعای ایرانی ؛ این از وضعیت ادارات ؛ این از چهره ی ترافیکِ لعنتی ؛ این از جرم ها و بزه های پر تکثیر و زیاد؛ این از مهاجرت نخبه های مایوس و در راه مانده ؛ این از وضعیت قتل های رخانواده گی ؛ این از روزگار کج دار و مریضِ لاعلاج ؛ این از حال و روز ایرانیانِ مستاصل و وامانده و درمانده و سرگردان ؛ این از من ؛ این از تو ؛ این از شما و این از حال خراب و پریشانِ تمامِ ما … حالا شما بگویید عزیزانم با این همه درد و با این همه غم در این زمانه ی پر آشوب ؛ چگونه باید تاب آورد و چطور باید ایستاد.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × یک =