نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم چـــو غلام آفتـــابم هــــمه ز آفــــتاب گــــویم معلم را روشنگری می دانندکه چونان شمع میسوزد و جمع را میسازد. اما اگر سوز...
به نام آفرینشگر لوح و قلم نسیمی نوگلی را باز میکرد به گوشش نغمهای را سازمیکرد که من پیراهنت را میگشایم به صبح زندگی ره مینمایم شکوفه شادمان خندید و...