جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : وقتی به او رسیده بودند که رفته بود. خودش بود اما جانش نه. سرما چنان کشنده و وحشی بود که او را در میانه ی برف و کولاک در آن شبِ قیراندود و تاریک مچاله کرد و آرام آرام گرمای تن اش را کُشت. سرما بود و او و یک عکس از پسر کوچکش. عکسی که تنها شاهدِ مرگ بود. مرگِ پدر. پدری گرفتارِ طوفانِ برفی. پدری که سرباز بود. گوش به فرمان. مطیع و امر بر. می خواست آن چه بر دوش دارد به مقصد برساند. بار را رساند اما خودش را توی برف جا گذاشت. مرگی دردآور که تا جان بگیرد پدر صاحبِ جان را درآورد. و سربازها بد می میرند. یا در میدان. با گلوله. یا در برف با سرما.
اینجا و در این سرزمین مدتهاست دیگر مرگِ آدمها کسی را غمگین نمی کند. به کسی درد نمی آورد و از چشمها اشگ بر زمین نمی ریزد. حتی اگر خبر ؛ مرگِ سربازی را در برف و سرما روایت کند. این جا ؛ جان آن قدر ارزان و مفت است که نباشد هم برای کسی مهم نیست. بچه های ندارها باید توی سرما و برف توی کوه ها یخ بزنند و بمیرند و توله های پولدارها در فرنگ عشق و حال کنند. همین نابرابری و تبعیض است که مردم را به خیابان می کشاند تا فریاد بزنند و با زبان بی زبانی بگویند که از بانیانِ این وضعیت متنفرند. مردم از این رویدادهای تلخ ؛ خاطراتی گزنده دارند که فراموش شدنی نیست. دردهایی که کم کم روی هم تلنبار می شود و جایی سر باز می کند.
فرمانده مرزبانی استان کردستان گفته در جریان کولاک و سرمای شدید در حین گشتزنی نیروهای مرزبانی احتمالا بدون ابزار و وسایل لازم ؛ پنج نفر از مرزبانان در منطقه مرزی در کوه گرفتار طوفان برفی شدند که با وجود اعزام نیروهای امدادی و تلاش برای نجات آنان متأسفانه یکی از نیروهای جوان بر اثر یخ زدگی و سرمای شدید جان خودش را از دست داد. خبر در هیاهویِ روزمره گی ها خوانده می شود اما فهمیده نمی شود. مثل بسیاری دیگر از خبرها. این خبر خودش به تنهایی می تواند بارِ غصه ای سنگین باشد از یک سوگِ غریبانه در لحظاتی سخت و نفس گیر در جدالِ بین مرگ و زندگی. اما افسوس که این گونه اخبار در انتقال رنج و غصه به بعضی ها ضعیف است و کمتر کسی ست که از این خبر دردش بیاید.
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع