به بچه هایمان بدهکاریم ؛ به دختران مان بیشتر !

جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : گفته بود : آوردن بچه به این دنیا آن هم در چنین موقعیتی ؛ همچون آوردنِ هیزم به خانه ای در حال سوختن است. آن چه این گفته را عینیت می دهد و به آن رنگ و لعاب می بخشد ، شرمساری و شرمنده گیِ بخشِ عظیمی از پدرها و مادرهای ایرانی ست که نتوانستند و همچنان نمی توانند خواسته های مشروع و به حقِ بچه هایشان را برآورده کنند و به نیازهای اولیه ی آنان پاسخی قانع کننده و درست بدهند. همیشه در مقابلِ تقاضای بچه ها سرها پایین است و دستها یخ زده. گویی بارِ تمامِ دنیا را یک جا بسته اند و گذاشته اند روی دوشِ پدرها. اشگهای پنهانی که نباریده میانِ گودیِ چشمها پنهان شد و به انجماد رسید. در مقابل بودند بچه هایی که ثروت های باد آورده ی پدرهایشان آن ها را به آرزوهایشان رساند و شادی هایشان را تکمیل کرد. و این بی عدالتی و نابرابری را هیچ جسمی و هیچ روحی توانِ هضم و درک ندارد و برای همین است که جامعه از خشم و عصبانیت فوران کرده و در حال انفجار است.

 به عبارتی درست یا نادرست امروز ؛ روز دختر بود. و چه کسی ست که این شیرینی و حلاوتِ جهان را در چهاردیواریِ خانه اش داشته باشد و خود را غمگین و دردمند ببیند. بی گمان آنها که دختر دارند سعادت و کامرواییِ دنیا را هدیه گرفته اند و هر آن چه روزگار در خود کاشته و بارور کرده یک جا در جانِ شیرینِ دختران به پدرها و مادرها بخشیده است. این که دختر داشته باشیم و از موهبت های وجود پاکش جرعه جرعه بنوشیم و مهرش را به خوشبختی مان سنجاق کنیم یک بحثی ست و این که بتوانیم به رویاهای دور و بلند دختران مان جامه ی عمل بپوشانیم و آنها را غرق در یک زندگیِ بی حسرت کنیم و دردهای نداری و فقر را از آنها بگیریم بحثی دیگر. بی گمان در چنین وانفسایی ما فقط آوردنِ دختران را بلدیم که نه یکی که چند تا چند تا بزاییم و بر کثرتِ فرزندان اضافه کنیم. اما این که نیازها و خواسته هایشان را چطور و چگونه برآورده کنیم بلد نیستیم. که بلد بودیم هم توانش را نداشتیم.

 اولاد در قواره های پسر و دختر قطعا زندگی را شیرین و خوشمزه می کند و به جانِ پدرها و مادرها شور و حرارت و گرمی می بخشد. وجود بچه ها در سردیِ این روزگار گرمایِ مهرِ خداوندی ست تا ما را تنها و غریب میانِ سنگلاخ های زندگی تنها رها نکند. با این همه اما ما همیشه و همه جا به فرزندان مان بدهکار بوده و همچنان بدهکار هستیم. به دخترانِ مان اما بیشتر. روحِ لطیف این پرنسس های زیبا ؛ شکوهمند ؛ ماه رخ ؛ مه جبین ؛ بلند بالایِ فخر آور و دوشیزه گانِ از بهشت آمده بر نمی تابد که غصه ها را و غم ها را به دوش های نحیف برکشند و هم پای باباها بار زندگی بر شانه بگذارند. آنها باید بر تخت بخت و اقبال بنشینند و شادمانه هایشان را در کنار بابا در همراهیِ بی ریایِ مادر به جشن و پایکوبی بگذرانند و این دو روزه ی هستی را خوشحال و شادمان در چمنزارِ وجودِ بزرگتر هایشان گل بچینند و با پروانه ها هم کلام شوند. افسوس و صد افسوس که روزگارِ دخترهایمان آفتابی نیست و رنجِ شان با رنجِ ما هم قرینه و هم زاد است. و افسوس که ما همواره دستهایمان در مقابل شان خالی ست.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 + سه =

پربازدیدترین ها