توسعه در مدار سخت

دکتر مجید دهقانی عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : پس از نیم‌قرن زندگی و تجربه، به این نتیجه رسیده‌ام که اختلاف‌نظرات از دو چیز نشأت می‌گیرد:
۱- تفاوت زاویه دید
۲- تفاوت تجربیات

اگر ما تجربیات متفاوتی داشته باشیم یا از زوایای متفاوتی به یک پدیده نگاه کنیم، یقینا دچار اختلاف‌نظر خواهیم شد. مهمترین بحث جامعه‌ی خودمان را حرکت به سمت «توسعه» می‌دانم. و همین‌جا اشاره می‌کنم که دو نگرش متفاوت در همین فقره میان صاحبان قدرت این دیار وجود دارد. گروهی که اهل «خُرد کردن» (منظور در کوچک کردن و شمردن) و «خُرد کردن» (منظور در نابود کردن) بقیه هستند، دنبال «توسعه‌طلبی» می‌روند و گروهی که اهل «خِرَد ورزیدن» هستند، دنبال «توسعه‌یافتگی».

ما به وضوح این تفاوت رویکردها را حتی در جناح‌های پرسابقه‌ی خودمان نیز می‌بینیم. نگرشی دنبال توسعه‌طلبی آنهم اغلب با ابزارهای نامشروع یا نامطلوب چه در داخل و چه در خارج هستند و نگرشی هم می‌خواهد خودش و جامعه به توسعه‌یافتگی برسند. ناگفته پیداست که تفوّق هر یک از اینها، موجب عقب‌راندن نگرش دیگر می‌شود. از آنجایی که بستر اولی، «زور» است و بستر دومی «عقل»، معمولا چربش زور بر عقل (و اساسا بر هر چیزی) محتمل‌تر است. کافی است که شرایط سیاسی و انتخاباتی جامعه، به اهل زور نیز یاری برساند و آنگاه چنان به روزگار ما و منطقه خواهد آمد که در تواریخ بنویسند.

از آنجایی که مایلم در برخی مباحثات دوستان مشارکت کنم، ولی همان تفاوت تجربیات یا تفاوت زاویه‌ی دید ممکن است موجب اختلاف‌نظرهایی بشود که بحث‌ها را کم‌حاصل و فرسوده کند، لذا شایسته است که ابتدا برخی نظرات یا زوایای دید و یا تجربیات خودم را در باب توسعه و محذورات ان، تشریح و تبیین کنم و سپس وارد مباحثات شوم.

اغلب ما نظریه‌پردازان خوبی هستیم ولی تا زمانی که وارد گود اجرا نشویم و دشواری‌هایش حسابی تن ما را کیسه نکشد، متوجه خیلی چیزها نخواهیم شد. ما در جامعه‌ای بزرگ شدیم که در صحنه‌ی عمل، حتی یک کانال تلویزیون را نمی‌توانیم به راحتی عوض کنیم ولی در عالم نظر می‌خواهیم دنیا و بسیاری از صاحبان قدرت را عوض کنیم. یا یک اشکال آشکار در یک خانواده‌ی کوچک را نمی‌توانیم به راحتی اصلاح کنیم اما انتظار داریم که با نظریات ما، یک کشور هشتاد و چند میلیونی با آن سابقه‌ی طولانی در حکمرانی بد و استبداد به سرعت اصلاح شود و اگر نشد، به عملکرد همه بتازیم جز عملکرد خودمان!

بزرگترین چالش کشورهای در حال توسعه (از جمله ایران)، تعامل یا تقابل «سنت با مدرنیته» است. برای کشوری همچون ایران که هم بسیار پرسنّت است و هم در تولید آخرین یافته‌های مدرنیته، کم‌حضور است، این دشواری دوچندان می‌شود. سعی می‌کنم حاصل و عصاره مطالعاتم را در حد بضاعت در ذیل هشتگ (# = Hash_Tag) «محذورات توسعه» بنگارم. بدیهی است ناچارم کمی ژورنالیستی‌تر و غیرفنی‌تر بنویسم که از دایره حوصله خوانندگان خارج نشود.

سرمایه‌ای بزرگتر و ماندنی‌تر از نفت : با توجه به وضعیتی که هست، درآمد حاصل از نفت در کمتر از ده سال آینده، پاسخگوی بودجه کشور نخواهد بود. زیرا سران اقتصادی دنیا با برنامه‌ای هدفمند در طی این سالها برای بی‌نیاز یا کم‌نیاز شدنشان به سوخت فسیلی برنامه‌ای را دنبال کرده‌اند تا کشورهای جهان سومی نتوانند بر شاهرگ‌های انرژی دنیا تاثیرگذار باشند: تغییر رویکرد تولیدکنندگان به سمت انرژی‌های نو و سبز

برای این منظور تا مدت زمانی که کاربری این انرژی‌ها تثبیت شوند، تلاش کرده‌اند که قیمت نفت از حدی پایین‌تر نیاید که به‌دلیل ارزانی، کماکان مورد علاقه صاحبان صنایع نباشد و از حدی هم بالاتر نرود که برای خودشان دشواری ایجاد کند. حال که به منظور خود نزدیک شده‌اند پروژه «نفت شیل» را هم رو می‌کنند تا ضمن ارزان‌تر شدن نفت، خود را از سوخت‌های فسیلی که آسیب‌رسان هم هستند خلاص کنند. حال ما می‌مانیم و نفتی که حتی برای استخراجش در سال‌های آینده نه توجیه فنی داریم و نه توجیه اقتصادی.

پس باید به دنبال سرمایه‌ای بزرگتر (در حد نفت یا بیشتر) باشیم. شواهد نشان می‌دهد که بالاترین پتانسیل را در حد فرصت یک دهه، فقط در حوزه گسترش «گردشگری» داریم. اینها مهمترین داشته‌های ماست:

۱- وسعت و تنوع جفرافیایی همراه با پدیده‌های جذاب آب و هوای چهارفصل.

۲- تاریخی جذاب و پرکشش به مضارب هزار ساله در حدی که سده‌های اخیر را تاریخ معاصر می‌دانیم.

۳- داشتن مکان‌های جذاب با رویکردهای متنوع از مذهبی و طبیعی تا درمانی و تاریخی

۴- تنوع اقوام و فرهنگ و سنن که هرکدام جذابیت خاص خودشان را دارند.

۵- تنوع غذایی متناسب با ذائقه اکثریت مردم جهان

۶- تنوع گیاهان دارویی و اصیل و موقعیت‌های درمانی عالی برای گردشگری سلامت

۷- و به اینها اضافه کنیم که مهمان‌نوازی از صفات ذاتی ماست، اگرچه آسیب‌های جدی خورده است.

اما در این توسعه، محذوراتی جدی داریم:

الف- ضعیف بودن زیرساخت‌ها (اعم از امکانات شهری، فرودگاه‌ها، هتل‌ها، رستوران‌ها، …)
ب- نوپا و ضعیف بودن سیستم نرم‌افزاری (شامل چرخه کار، آموزش، برنامه‌سازی …)
ج- ممانعت ذهنی (هم در مردم هم در مسئولین)

گردشگری، سرمایه‌ای بزرگتر و ماندنی‌تر از نفت : به سه حوزه مشکلات توسعه گردشگری شامل کمبود امکانات سخت‌افزاری، نوپا بودن ساختار نرم‌افزاری و ممانعت ذهنی اشاره شد. درباره دو مورد اول و دوم، صاحب‌نظران و دست‌اندرکاران ورود خواهند کرد، اما مشکل جدی در این مرحله، شاید در بخش «ممانعت ذهنی» هم در مردم و هم مسئولین باشد.

در دهه‌های گذشته (فارغ از درستی یا نادرستی آن)، تعامل با دنیا (خصوصا با کشورهای توسعه‌یافته) تبدیل به تقابل شد و به‌واسطه تحلیل‌های صاحب‌منصبان، بر فاصله‌های ذهنی و عملی بین ایرانیان و آن کشورها افزوده شد. به همه اینها باید ایدئولوژیک شدن اکثر امور عرفی را هم اضافه کرد. نتیجه آن شد که امروز، تفکری که نسبتا قدرت فکری و عملی کافی دارد، به‌خاطر دلایل زیر، توسعه گردشگری و ورود گردشگران خارجی را اگر به ضرر مملکت نداند، حداقل آن را به سود هم نمی‌داند:

۱- (احتمالا) موجب تقویت (به‌زعمشان) بی‌بند و باری و سستی بنیان‌های ایدئولوژیک می‌شوند.

۲- موجب افزایش توقعات (به‌زعمشان) نامطلوب به‌خاطر آشنایی با زندگی مدرن دنیا می‌شود.

۳- نگاه کارآگاهانه به اعمال گردشگران

اگر به جان‌مایه همه اینها بنگریم در واقع احساس اینکه مردمان داخل «هوایی»تر خواهند شد از هر چیز دیگری برایشان آزاردهنده‌تر به‌نظر می‌آید. انگار برای کسانی که فعلا قدرت متوقف کردن هر کس و چیزی را دارند، شادی، رفاه و تعامل با دنیا در حکم ذنب لایغفر است.

اینجاست که باید هرچه سریعتر روشن‌بینان (چه علمی و چه فقهی) سستی این مبانی فکری را به چالش بکشانند تا بلکه این مسلّحین، تفنگ جمود را بر زمین بگذارند و از مصلحین بشوند و یا آنکه قدرت مقابله و تفوّق اینگونه‌اندیشان، حداقل برای موفقیت گام‌های اولیه توسعه گردشگری کاهش پیدا کند و بدانند که به گفته بزرگان: دین ندارد جامعه‌ای که دنیایش خراب‌آباد است. یادمان باشد که فعلا اکثریت گردشگران را زائران و علاقمندان مذهبی تشکیل می‌دهد و حتی چین هم که همه چیز به کشورمان صادر می‌کند، رقم قابل ملاحظه‌ای از گردشگران میلیونی کم‌دردسر و پرفایده خود را به سمت ما صادر نکرده‌ است.

شبکه‌های اجتماعی : بهترین فرصت تمرین و تعمیق دیالوگ؛ گروه‌های اجتماعی به‌دلیل نوپا بودن و به‌کارگیری آنها در حوزه‌هایی که ذاتا مخاطره‌انگیز است همواره در معرض فشار بوده‌اند. اما فشار مضاعفی نیز از سوی بانیان آن بر گرده گروه‌ها وارد می‌شود و آنهم انتظاری فراتر از توان این گروه‌هاست. ما به‌دلیل دور بودن از ذات و روح پدیده‌های دموکراتیک همچون احزاب، مجالس، رسانه، و حتی انجمن‌های کوچکتر و اینکه مبتکر آنها نبوده‌ایم، در کارکرد آنها دشواری‌هایی داریم.

به‌همین خاطر زمانی انتظار داشتیم که فرضا یک روزنامه، کارکرد یک حزب را داشته باشد یا از یک رسانه، انتظار دانشگاه بودن را داریم. اگرچه ممکن است هرکدام به حوزه‌های دیگر، یاری برسانند اما هیچگاه و تماما آن کارکرد را نداشته و بی‌نیاز از موضوع اصلی نخواهیم شد.

گروه‌های اجتماعی دارای دو کارکرد اصلی هستند :

۱- در حالت ناپویا (استاتیک) به مثابه تابلو اعلانات دیجیتالی

۲- در حالت پویا (دینامیک) و تعاملی (اینتراکتیو) همچون ابزار دیالوگ دیجیتالی

یادمان باشد که جامعه در حال توسعه ما به‌شدت به این دو ابزار نیاز دارد:

الف- باتوجه به ناتوانی رسانه‌های موجود یا سیاست‌گذاری‌های نه‌چندان همسویشان با توسعه ایده‌آل، در تولید خبر یا دسته‌بندی آنها، اتفاقا مجموعه‌های همسو می‌توانند خبرها یا نظرهای متناسب با هدف اصلی‌شان را در گروه قرار دهند.

ب- اما نیاز بزرگتر جامعه ما به گفتمان یا دیالوگ (در مقابل مونولوگ‌های موجود که عمدتا مستبدانه هم هست) چیزی است که شاید این گروه‌ها بتوانند مقدمه رسیدن به توسعه پایدار همراه با فرایند «گفت و شنید» شوند.

در جوامع توسعه‌یافته، روزها و ماه‌ها در مورد موضوعی صحبت کرده و هماهنگی و ارزیابی و خطایابی می‌شود و آنگاه با کمترین درصد خطا به مرحله اجرا می‌رسانند اما رسم ما بر این است که زمان بسیار کوتاهی در مورد موضوع صحبت می‌کنیم (بلکه بیشتر خارج از موضوع و تعارفات است) و صحبت بیشتر را حتی اطاله وقت دانسته و آنگاه در مرحله عمل با حجم انبوهی از اشتباهات محاسباتی و عملیاتی روبرو هستیم و شکست یا پذیرش شکست، آبرومندانه‌ترین حرکت است که عمدتا از آنهم فرار کرده و محصول معیوبی بجا گذاشته که به تولید خطاها و مشکلات جدید ادامه می‌دهد. برای اینکه هنوز ناتوان از یک دیالوگ بلکه چالش فکری هستیم.

لذا این گروه‌ها، محل مناسبی برای «درج» خبرها و نظرهای اثرگذار و یا «گفت و شنید» و مشارکت در غنی‌سازی مباحث خواهد بود و تحمیل وظایفی همچون احزاب، انجمن‌ها، رسانه‌ها و حتی سمن‌ها (سازمان مردم نهاد یا NGO)، قرار دادن وظیفه‌ای بس سنگین بر دوش‌های ناتوان این گروه‌هاست که پیشاپیش شکست آنها را رقم خواهد زد. البته ممکن است در آینده، تحولات تکنولوژیکی در این عرصه صورت پذیرد و یا از یاری‌رسانی این گروه‌ها به آن اهداف هم نمی‌توان گذشت، اما تا وضعیت ثانوی، بیشترین کارکرد این گروه‌ها دو چیز است:

تابلو اعلانات دیجیتالی–ابزار دیالوگ دیجیتالی (با شانس حضور افراد بیشتر بدون آزارهای متداول و ثبت آن یا مطالعه در فرصت‌های آزادتر)

گرایش‌های اداره جامعه : انسان‌ها در افق فکری خود سه نوع گرایش متداول دارند:
الف- ایده‌آل گرایانه
ب- فضیلت گرایانه
ج- نتیجه گرایانه

هر جامعه‌ای هم حق دارد که یکی از این سه گرایش را انتخاب کند چون بسته به هرکدام، سرنوشتی متفاوت خواهد داشت. در دیدگاه ایده‌آل‌گرایانه ما به دنبال آرمانشهری هستیم که برخوردار از نظم و رفاه اجتماعی رویایی ما هست (مدینه فاضله-اتوپیا). بگذریم از اینکه واقعا یکسان کردن ایده‌آل‌های همه با هم، میسر نیست.

در دیدگاه فضیلت‌گرایانه که بسیار مبتنی بر اخلاق است، بر درستی یا نادرستی پدیده‌ها تمرکز می‌شود و اعتقاد بر آن است که باید تمامی اجزاء مقدماتی صحیح و بجا باشد، اگر نتیجه مطلوب حاصل شد فبها، و اگر نشد ما فقط مامور به تکلیف هستیم.

لیک در دیدگاه نتیجه‌گرایانه همه چیز زمانی صحیح است که منتج به نتیجه صحیح شود و اگر اینگونه شد، از مقداری اعوجاج در مسیر می‌توان اغماض کرد. اگرچه این اندیشه قرابت‌هایی با تئوری «هدف وسیله را توجیه می‌کند» دارد اما در واقع برعکس آن است. یعنی اعتقاد بر آن است که آن وسیله‌ای درست است که ما را به هدف مطلوب برساند.

مثلا اگر برای اصلاح بین دو نفر ناچار به گفتن دروغی مبنی بر علاقه آن دو به هم بشویم، نگاه اول اصلا آن را به رسمیت نمی‌شناسد، نگاه فضیلت‌گرایانه ذاتا دروغ را ناپسند می‌داند، اما نگاه نتیجه‌گرایانه آن را مجاز می‌داند چون به هدف والاتری می‌رسد. به‌همین خاطر در این نگاه حتما باید اولویت‌بندی‌هایی وجود داشته باشد و هر جامعه یا فردی، نتیجه‌گرایی‌اش را براساس اهمّ و مهمی که خود ترسیم کرده می‌سنجد.

باید بدانیم بسیاری از اموری که در فضای شخصی، «فضیلت» است اگر به عرصه اجتماعی تحمیل شود، چه بسا تبدیل به «رذیلت» شود.

مثلا ساده‌زیستی یک فضیلت شخصی است اما اگر مسئولی بخواهد جامعه را برای ساده‌زیستی، فقیر نگه دارد، اگر حقه‌بازی نباشد، حداقل سوءتدبیر و کج‌فهمی است.

جامعه ایده‌آل‌گرا، بیشتر در خیال و تصور امکان وقوع دارد، جامعه فضیلت‌گرا براساس تکلیف اداره می‌شود و الزاما پاسخگو نیست اما جامعه نتیجه‌گرا براساس «حق» اداره شده و کاملا پاسخگو است. به‌همین خاطر بسیاری از حکومت‌ها مایل به فضیلت‌گرایی هستند نه به آن خاطر که واقعا فضیلت‌گرا باشند، بلکه گریزگاه‌های آن خیلی بیشتر و راحت‌تر است.

مثلا می‌گویند ما مکلف به ایجاد عدل علی هستیم، اما اگر از ظلم معاویه هم بدتر شدیم، ملالی نیست چون ما فقط مامور به تکلیف هستیم! با شعارهای قشنگ‌تر می‌آیند و هر ضعفی قابل توجیه‌تر است. اما جامعه نتیجه‌گرا باید حتی برای درصدی نرسیدن به نتیجه یا نتیجه پایین‌تر پاسخگو باشد.

بنده هم در ابتدای جوانی ایده‌آل‌گرا بودم، در میانسالی فضیلت‌گرایی را تجربه کردم اما امروز به جدّ می‌گویم که گوهری گرانبهاتر از نتیجه‌گرایی برای اداره و توسعه مطلوب جامعه ندیدم.

فساد چگونه شکل می‌گیرد؟ انسان دوران مدرن، حکومت پادشاهی مطلقه یا شبه‌ ان که یک نفر بخواهد برای جامعه تصمیم‌گیری کند را ناکارآمد دید و حکمرانی خوب را برای خود مناسب‌تر یافت. و سه قوه اصلی مجریه، مقننه و قضاییه را همراه با اصل تفکیک قوا برای اداره جامعه بنیان نهاد. لیک خیلی زود دریافت که با اینکه قرار است این سه قوه ناظر بر همدیگر باشند، اما به دلایل زیر، ممکن است همسو با هم به فساد رو آورند:

الف- انسان میل به قدرت دارد.

ب- قدرت میل به گسترش دارد.

ج- قدرت گسترده فسادآور است.

لذا لازم دید برای مهار قدرتی که به این قوای فرادستی داده است، ناظران زیر را بگمارد:

۱- سندیکاها (به‌عنوان عامل قدرت از پایین)

۲- رسانه‌های آزاد (که چشم‌های بیدار جامعه باشند)

حتی وقتی احتمال سستی یا دور شدن از اهداف اولیه و یا تحدید و تهدید حاکمیت‌ها را برای همین دو رکن دید، آنها را با پدیده‌‌های جدیدی که به مدد تکنولوژی و افکار نوین ایجاد شد، پایدارتر کرد:

– سازمان‌های مردم‌ نهاد (سمن، NGO) را برای تقویت سندیکاها و وسیع‌تر کردن سطح مطالبات یا کم‌هزینه‌تر و متمرکزتر کردن اهداف

– شبکه‌ها و گروه‌های اجتماعی را برای انتشار سریع‌تر و بی‌مانع‌تر اخبار و مشارکت بیشتر افراد معمولی جامعه برای ارائه نظراتشان (خصوصا مواقعی که رسانه‌ها سانسور شوند)

به‌همین دلیل وقتی حاکمیتی به سمت فساد میل کند، ابتدا این دو حوزه را مسدود خواهد کرد و یا برعکس آن، یعنی وقتی این دو حوزه سست و فشل شوند، شرایط فسادآور خواهد شد. حاکمان در غرب، شاید از خدا نترسند اما وحشتی عجیب از رسانه‌ها دارند چون می‌دانند که آنها به محض کوچکترین خطایی بیچاره‌شان خواهند کرد. مسئولی که می‌گوید فقط از خدا می‌ترسد، اتفاقا باید از او بسیار ترسید چون خود را به هیچکس پاسخگو نمی‌داند. جامعه به مسئولانی نیاز دارد که در درونش از خدا بترسد و در بیرونش از مردم بترسد.

سانسور مدرن : زمانی سانسور به‌معنای جلوگیری از دسترسی به اخبار بود، اما امروزه به مدد رسانه‌های فراوان و فرصت‌هایی که تکنولوژی به‌وجود آورده، اینکار تقریبا امکان‌ناپذیر است. لذا شیوه سانسور نیز تغییر کرده و با چهره زیباتری نمایان شده است، به‌گونه‌ای که حتی مخاطبان به‌صورت ناخواسته به این موضوع دامن می‌زنند.

سانسور مدرن در واقع بمباران اخبار کم‌اهمیت و پنهان کردن خبر پراهمیت در لابلای آن است به‌گونه‌ای که خواننده به‌دلیل کم‌حوصلگی یا کمبود وقت، نتواند آن خبر مهم را تشخیص دهد و کلا از خواندن اخبار منصرف شود. با این وصف اتهام سانسور هم منتفی می‌شود. در حال حاضر سانسور مدرن به چند صورت اصلی ظاهر می‌شود:

۱- پدیده چوپان دروغگو: اخیرا در شبکه‌های اجتماعی پدیده‌ای بروز کرده که درواقع بازسازی روش «چوپان دروغگو» هست. بدین‌صورت که اخباری در حوزه‌های مهم (همچون اجتماع، سیاست، اشخاص، سلامت، …) آغشته به دروغ منتشر شده و به‌دلیل خصلت نهادینه شده‌ی «نهضت کپی» در این شبکه‌ها، به‌سرعت منتشر می‌شود. بدیهی است خیلی زود دروغ آن آشکار می‌شود و آنگاه حساسیت آسیب‌دیده‌ی خواننده، پس از آن حتی به خبر صحیح هم واکنش نشان نخواهد داد و اینجاست که گرگ واقعی مشغول دریدن است و دریغ از اقدام به‌موقع.

۲- لوث کردن ارزش خبری: کلماتی همچون «خبر فوری» یا «خبر مهم» دارای بار معنایی و ارزش فراوانی هستند و اگر قرار باشد برای هر خبر کم‌ارزشی به‌کار برود، اثری جز لوث کردن نخواهد داشت. متاسفانه حتی دیده می‌شود که از این عبارات در شوخی‌های روزمره نیز استفاده می‌شود که در صورت غالب شدن آن، حساسیت چشمی (و آنگاه ذهنی) بیننده به این عبارات از دست می‌رود.

۳- افزونگی خبر: به‌طور کلی «دارندگی زیاد، نگهداری را ضعیف می‌کند». وقتی وسایل خانه زیاد بشود، معمولا نگهداری مناسبی صورت نمی‌گیرد. حتی وقتی تعداد دانشمندان و بزرگان گذشته و حال ما زیاد می‌شود، در نگهداری آنها سهل‌انگاری می‌کنیم و هر روز شاهد دزدیده شدن آنها توسط کشورهای همسایه هستیم. چه‌بسا اگر فقط دزدیدن اندیشه آنها باشد که بلامانع است، اما متاسفانه در عمل یعنی سهل‌انگاری ما در مطالعه افکار و اعمال آنها و بسنده کردن به افتخار به آنها بابت فضلی که خودمان نداریم.

به‌همین منوال تولید خبر زیاد، اثری جز کم‌توجهی به «اصل خبر» و گسترش سهل‌انگاری نخواهد داشت. متاسفانه تعداد رسانه‌های ما بیش از نیاز جامعه در حال توسعه ما بوده ولی بدتر آنکه، کیفیت همین‌ها هم بسیار ناچیز است و چیزی جز زحمت مخاطب نمی‌افزاید و فقط تولید «پرگویی» می‌کنند و کماکان اخبار پرارزش، مهجور هستند.

در نتیجه فراموش نکنیم که هدف اصلی رسانه‌ها این بوده که برای مردمی که درگیر کارهای روزه‌مره خود هستند، اوضاع جامعه را هوشمندانه رصد کرده، آنگاه اخبار مهم را یافته و حساسیت جامعه را نسبت به آنها برانگیخته کنند تا با انرژی اجتماعی تولیده شده، سردمداران را متوجه آن کنند. و یا اینکه با تولید محتوا و تحلیل، موجب «رشد» جامعه بشوند. اما متاسفانه امروزه وجه سرگرمی (و بعضا عملکرد زرد) غلبه جدی یافته و خصوصا در جامعه ما که شادی اندکی دارد، بیشتر به درد انبساط خاطر می‌خورند تا گسترش فکر.

اگر فکری به حال مطالب کم‌اهمیت و پرحجم در فضای رسانه‌های جدید نشود، خیلی‌ها عطای خواندن و مطالعه کردن را به لقایش می‌بخشند و این رسانه‌ها، به مرور کم‌اثر خواهند شد. حتی در گروه‌ها نیز شاهد هستیم که در طول یک روز بعضا نزدیک یا بیش از ۱۰۰۰ پست ایجاد می‌شود که اگر فرضا کسی آخر وقت به منزل آمده و قصد خواندن مطالب یا مباحثات را پیدا کند، با دیدن این حجم، خوف کرده و یکباره از خیر همه آنها بگذرد و بسیاری مطالب مهم، از دایره توجه خوانندگان خارج شود. اینها عملا یک سانسور مستتر را دامن خواهد زد.

فرد یا ساختار؟ آنچه که از تاریخ کهن و معاصر نوشته شده، همواره حاکمیت این سرزمین، «فردمحور» بوده و شاید هنوز هم چنین باشد. فارغ از درستی یا نادرستی، مفید یا مضر بودن آن، هر چه که هست آن است که جامعه ما در مورد ساختار و نهادسازی، وضعیت مطلوبی ندارد. البته فردمحوری شاید یکسره مضر نباشد اما حتی محاسن «دیکتاتوریِ مصلح» نیز در این دوران مشارکت فعال مردم در تصمیم‌گیری‌های اساسی زندگی خود، رنگ می‌بازد.

سال‌ها حکمرانی های بد به توسعه فردمحوری در پس‌زمینه ذهنی اجتماع ما منجر شد و به همان میزان، بنیان‌های حرکت‌های جمعی چه در ذهن و چه در رفتار عملی ما، آسیب جدی دید. به‌طوری‌که بسیار «اتحاد» (نظر) داریم که هیچ‌وقت «متحد» (عمل) نشویم.

به‌همین‌خاطر است که همه چیزمان «شخصی» شده است؛ فقه‌مان شخصی است، فرهنگ‌مان شخصی است، ورزش‌مان شخصی است، طب‌‌مان، آموزش‌مان، صنعت‌مان همه شخصی است، … و البته سیاست‌مان، که بسیار بسیار شخصی است. هر زمان که رئیس اداره‌ای تغییر می‌کند، «لهجه» آن اداره هم به‌مرور تغییر می‌کند، برای اینکه هنوز با مناسبات دوران «ایلیاتی» و قبیله‌ای زندگی می‌کنیم. وقتی از مفاهیم فقهی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، ورزشی، سیاسی و … صحبت می‌کنیم، فرضیه‌های مشترک کمی داریم، چون نزدیک به تعداد افراد، مفهوم داریم.

این وابستگی همه چیزمان به اشخاص باعث شده تا پیشرفت و رکود‌مان نیز وابسته به توانایی یا ناتوانی افراد باشد و اندیشه‌ها و ساختارها چندان تاثیرگذار نیستند. فرضا چه کسی است که نداند ساختار شورای نگهبان به‌معنای نگهبانی از تطبیق قوانین ثانوی با قانون اساسی، نهادی مترقی است اما امروزه به‌شدت وابسته به رفتار و تفسیر دبیر مادام‌العمر آن است.

یا اصل ساختار قانون اساسی که بنیان آن از قوانین مترقی جهان، استفاده بسیاری برده است، اما از طنز روزگار این است که در دنیای مدرن، «پوزیسیون» می‌گوید قانون اساسی مرجع است و «اپوزیسیون» می‌گوید خیر، بلکه آنچه من می‌گویم و در این دیار اپوزیسیون می‌گوید رجوع به قانون اساسی و پوزیسیون می‌گوید خیر، فقط آنچه من می‌گویم!

حال که این وضعیت به هر دلیلی ریشه در پیشینه ما دارد و رایج است، لذا باید به گزینش افراد در هر منصبی بسیار توجه کنیم تا بلکه توانایی‌ها و اصول (=پرنسیپ‌های) فردی او موجب رشد و موفقیت بشود. لیک متاسفانه امر انتخابات (از کوچک تا بزرگ) را چنان سهل گرفته و می‌گیریم که خودمان به سرمان می‌آوریم آنچه که امروز دچارش هستیم.

الگوریتم انتخاباتی ما : باید بپذیریم که «انتخابات» به شیوه امروزی، پدیده‌ای غربی است که نه در تاریخ ملی ما ریشه محکمی داشته و نه در تاریخ مذهبی ما. به‌همین خاطر هنوز به بهترین شکل از این حق خود استفاده نمی‌کنیم و بیشتر «شمایل» دموکراسی را داریم تا «فضایل» آن را. رفتار انتخاباتی ما خصوصا در دهه‌های اخیر، مبتنی بر این پنج ویژگی اصلی بوده است:

۱- دقیقه نودی: هر چقدر هم که قبل از زمان رأی دادن خود بگوئیم که چه خواهیم کرد، اتفاقات اصلی در دقیقه نود بلکه در وقت اضافه روی می‌دهد. به‌همین خاطر به نظرسنجی‌های قبل از انتخاباتمان چندان اعتباری نیست.

۲- ترجیح منافع فردی: اگرچه لحاظ کردن منافع فردی بلامانع و بلکه منطقی است، اما بهترین شیوه، یافتن منافع فردی در درون منافع جمعی است. معمولا به کسی رأی می‌دهیم که بتواند برای ما یا فرزندمان (خصوصا رانتی) کاری بکند و الزاما به‌دنبال ساختن موقعیت مناسب برای اشتغال همه نیستیم. لذا به صورت جزیره‌ای (آنهم جزیره‌ای بسیار کوچک) فکر می‌کنیم و ترجیحی به نگاه وسیع‌تر نمی‌دهیم.

۳- شرط‌بندی: گاهی یادمان می‌رود که انتخابات، شرط‌بندی روی اسب برنده نیست. سؤال انتخابات این نیست که بگوئید چه کسی رأی می‌آورد؟ سؤال این است که شما چه کسی را مناسب این منصب می‌دانید؟ حتی اگر فقط شما به او رأی بدهید.

۴- روکم‌کنی: این پدیده عجیبی است که در فرصتی جداگانه به آن خواهیم پرداخت، چون نقش بسیار کلیدی در رفتار دهه‌های اخیر ما دارد. اما اجمالا در انتخابات، بیش از آنکه براساس «حبّ علی» رأی بدهیم، براساس «بغض معاویه» عمل می‌کنیم. برای آنکه فرضا روی یکی که مطلوبمان نیست را کم کنیم، به کسی رأی می‌دهیم تا هشت سال بیاید و روی همه را کم کند!

۵- ایده‌آل‌گرایی: چون نگاه ما صفر و صدی است، از دید ما، افراد یا «علی» هستند و یا «معاویه» و انگار هیچ شخصیت خاکستری دیگری وجود ندارد. به‌همین خاطر تحریم و روی‌گردانی همواره هم‌نشین ما بوده و در نهایت افرادی با کمترین صلاحیت و کمترین آرا، حاکم شده‌اند.

ظریفی از انتخاباتی در ایتالیا تعریف می‌کرد که جوانی بد و بیراه می‌گفت به «برلوسکنی» و وقتی سؤال کرد که خب حالا در این انتخابات به چه کسی رأی می‌دهی؟ گفت: برلوسکونی. و در مقابل تعجب شنونده گفت: چون هنوز او بهترین انتخابِ در دسترس است. این گونه است که انتخابات در دنیای مدرن امروزی تاثیرگذار و تعیین کننده است و برعکس آن در کشورهای عقب‌افتاده، حاکمان فقط با پایان عمرشان (چه خونین و چه طبیعی) کنار می‌روند.

قطعا در کشوری که هنوز هم «فرد» تعیین کننده اصلی است نه «ساختار»، با انتخاب حداقلی بزرگترین گام را برداشته‌ایم. یادمان باشد که همین موفقیت نسبی امروزمان، محصول نیم ساعت تلاش متمدنانه (و بدور از نیاز به حرکتی طولانی و چریکی) در برداشتن شناسنامه و انداختن رِأیی آگاهانه و هوشمندانه برای تغییر ریل‌گذاری مملکت به سوی‌ افقی روشن‌تر بوده است. تا باد چنین بادا.

چرا این همه توصیه در شبکه‌های اجتماعی، تغییری ایجاد نمی‌کند؟ ما شاید جزو معدود کشورهایی باشیم که این همه توصیه (چه اخلاقی چه فرهنگی و …) در آن می‌شود. حتی در سرویس‌‌های بهداشتی ما نیز، شعارهای اخلاقی صادر می‌شود. یا گفته شده که سخنرانی‌های اخلاقی و مذهبی ما بعد از انقلاب، چه بسا از کل سخنرانی‌های مشابه در قرن بیستم اروپا بیشتر بوده است. پس چرا آنطور که می‌خواهیم موجب تغییرات ارزشمند عملی نمی‌شود؟

سلسله مراتب تغییر رفتار، به صورت زیر عنوان شده است:
– تغییر دانش
– تغییر بینش
– تغییر رفتار فردی
– تغییر رفتار جمعی

اگر مسیر از بالا به پایین باشد را «مسیر اختیاری» و اگر از پایین به بالا باشد، آنرا «مسیر اجباری» می‌گویند. فرضا کسی در جایی می‌خواند که خوردن پنیر به‌تنهایی، موجب کاهش فاکتورهای حافظه می‌شود، این تغییر دانش (knowlage) در عده‌ای منجر به تغییر بینش (Vision) و نگرش آنها می‌شود و عده‌ای از اینان نیز از فردای آن روز، فرضا پنیر را به‌همراه گردو مصرف می‌کنند. این تغییر رفتار وقتی در جمع کثیری اتفاق بیفتد، آنگاه بقال محل نیز متوجه این تغییرات خواهد شد.

لیک مسیر اجباری (برعکس) به این صورت است که فرضا کسی در جمعی وارد می‌شود و خیلی به نادرستی دروغ اعتقاد ندارد. اما فشار جمعی او را محکوم به تغییر رفتار فردی‌اش می‌کند و اگر موجب تغییر نگرش و سپس دانش او به این موضوع شود، این تغییر تثبیت خواهد شد.

یک جامعه پسندیده، حداقل ۷۰ درصد اصلاحاتش از مسیر اختیاری (افزایش دانش و بینش) و ۳۰ درصد از مسیرهای اجباری است. اما صرفا افزایش دانش و بینش منتهی به تغییرات نخواهد شد.

تفاوت انسان‌های بزرگ با انسان‌های معمولی، نه فقط در دانش آنها بلکه در «عادت»‌های آنهاست. تفاوت در آن است که انسان‌ها بتوانند این فرایند را کامل کرده و آن دانش و بینش، منجر به تغییر رفتار و نهادینه شدن آن (=عادت) شود.

در پایان ؛ اگر می‌خواهیم مدار توسعه را به معنای واقعی کلمه درک کنیم تنها راه در این زمینه داشتن نظام آموزشی مدرن و مهارت پرور و خلاق و کنشگر از هر جهت است، امری که تاکنون محقق نشده است. منظور از نظام آموزشی فقط آموزش و پرورش نبوده بلکه آموزش عالی را نیز در بر می‌گیرد. وضعیت دانشگاه‌ها نیز چندان بهتر از مدارس نیست چرا که تقریبا انگیزه و توانی در دانشگاه‌ها نه برای استادان و نه برای دانشجویان نمانده است که بخواهند کنش گری‌های آموزشی و پژوهشی کارساز و کارآمدی انجام دهند. هنگامی که آموزش و پژوهش در اولویت سیاستگذاران و برنامه ریزان نباشد بروز چنین وضع تأسف باری هرگز دور از انتظار نیست؟! چنین وضعیتی را با تأسف فراوان و با هزاران دریغ و درد باید افول آموزش و پرورش و در نتیجه افول آموزش و پژوهش تلقی نمود که نتایج بسیار زیانبار آن هم اکنون و سال‌های بعد کاملا خودش را نشان خواهد داد. ساختار فرسوده آموزش و پرورش به هیچ روی توان راهبری و مدیریت این بحران به وجود آمده را نداشته و وضعیت در آینده به مراتب اسف بارتر و دردآورتر نیز خواهد شد. تنها راه کار پیشنهادی این است که ساختار آموزش و پرورش بتواند دست به تحولی اساسی مطابق با استاندارد‌های آموزشی جهانی و از اندیشمندان و نخبگان متخصص در این حوزه و با صلاحیت در این زمینه یاری واقعی بجوید.

آن چه از نظرات جامعه شناسان و روان شناسان مرتبط با مقوله تعلیم و تربیت بر می‌آید حاکی از آن است که در کشور‌های توسعه یافته و پیشتاز در مقوله آموزش و پرورش از جمله فنلاند و ژاپن، اولویت نظام آموزش رسمی عبارت از آموختن مهارت‌های زندگی از قبیل اعتماد به نفس، تعامل سازنده با دوستان، تمایل به مشارکت در فعالیت‌های گروهی، مستقل بودن، قدرت مخالفت یا ” نه ” گفتن، قدرت حل مساله، تفکر منطقی، هنر گفتگو، کنترل خشم، عزت نفس می‌باشد. به عبارت دیگر نظام آموزشی در کشور‌های مذکور می‌کوشد تا با بهره گیری مناسب از سن پایین نوآموزان، گام‌های بلندی را در جهت پرورش شخصیت، جامعه پذیری و تربیت شهروندانی مشارکت جو، قانون محور و اخلاق مدار بردارد. اما در ایران اوضاع دیگرگونه است. دوران طلایی آموزش ابتدایی بیشتر صرف آموختن محفوظاتی می‌شود که از قابلیت عملیاتی شدن در زندگی آینده دانش آموزان برخوردار نیست.

داگلاس نورث برنده نوبل اقتصاد در مورد آموزش و تربیت سخن ژرفی دارد او میگوید اگر میخواهید بدانید کشوری در آینده توسعه میابد یا نه، اصلا سراغ فناوری کارخانه و ابزاری که استفاده میکند نروید؛ این‌ها را براحتی میتوان دزدید یا کپی کرد! برای دیدن توسعه بروید ببینید در دبستان‌ها و پیش دبستانی‌ها چگونه بچه‌ها را آموزش میدهند اگر کودکان شما را پرسشگر، خلاق، صبور، دارای روحیه گفتگو، تعامل، مشارکت در کار تیمی بار آورند، این‌ها انسان‌هایی خواهند شد که میتوانند توسعه ایجاد کنند.

برای برون رفت از وضعیت کنونی، باید که آموزش و پرورشِ را به آموزش و پرورش “دانش بنیان” تغییر داد. ساختار رسمی آموزش و پرورش، برای چنین وظیفه‌ای ساخته نشده است.

آموزش و پرورش، به عنوان پایه‌ای اساسی در مدار توسعه، نقشی بسیار حیاتی ایفا می‌کند. این سیستم به تربیت نسل جوانان، ارتقاء سطح دانش و فرهنگ جامعه، تقویت مهارت‌های افراد، و ایجاد اساسی‌ترین ابزار‌ها برای توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پرداخته و تأمین افرادی با توانمندی‌ها و اخلاقیات لازم را تضمین می‌کند.

در حکمرانی خوب، آموزش و پرورش به عنوان عاملی برای تعزیز دموکراسی، تقویت هویت ملی، و افزایش توانمندی‌های اجتماعی تلقی می‌شود. این سیستم به وسیله تربیت فردیت‌های مسئول، پیشرفت فردی و جمعیت را ارتقاء می‌دهد. علاوه بر این، آموزش و پرورش به ترویج اصول اخلاقی، تسهیل دریافت دانش و فهم عمیق از جامعه، توسعه مهارت‌های نرم و فردی، و تشویق به نقد سازمان‌مند نگری می‌پردازد. این سیستم، علاوه بر انتقال دانش، تربیت شهروندان فعال و هوشمند را نیز به عهده دارد.

به طور خلاصه، آموزش و پرورش در حکمرانی خوب  یکی از ابزار‌های اساسی برای ساختاردهی جامعه، توسعه افراد، و ایجاد جامعه‌ای پویا در مدار توسعه محسوب می‌شود.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

2 پاسخ

  1. سپاس از مقاله مفید شما. برای درک عمومی هر چه بیشتر از اضطرارهای ایران و فهم اینکه هر چه زودتر، نیاز به اقدامات فوری و سرنوشت ساز در جهت اصلاح و بهبود کیفیت حکمرانی داریم، چه کار کارستانی میتوان انجام داد؟! … چگونه میتوان این خواست و این بی تابی برای تغییر را عمومیت بخشید تا حاکمیت نتواند آنرا نادیده بگیرد؟! … در این مورد باید بیشتر فکر کنیم. سپاس از سایت وزین اقتصاد دان.

  2. یادداشت پر مغزی بود.

    برای درک عمومی هر چه بیشتر از اضطرارهای ایران و فهم اینکه هر چه زودتر، نیاز به اقدامات فوری و سرنوشت ساز در جهت اصلاح و بهبود کیفیت حکمرانی داریم، چه کار کارستانی میتوان انجام داد؟

    چگونه میتوان این خواست و این بی تابی برای تغییر را عمومیت بخشید تا حاکمیت نتواند آنرا نادیده بگیرد؟!

    در این مورد باید بیشتر فکر کنیم. سپاس از سایت وزین اقتصاد دان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + بیست =

پربازدیدترین ها