عید قربان نه «یک روز» ، که «یک راز» است .
راز این روز ، «خود »دادن و «خدا »دیدن است .
آنان که زلالِ سپیده را در «جامِ سحر مینوشند» ،
زمزمۀ خلوت یار را از «زمزمِ ساغر مینیوشند» .
با حبیب «عارفانه راز میگویند» و «عاشقانه نیاز میجویند» .
بر «آستان آفتاب» و «آستانۀ محراب» ،
سبدسبد «ستارۀ شوق میبارند»
و سبوسبو «بادۀ عشق میگُسارند».
شام را با «قیام» به «بام» میرسانند
و «بام» را با «صیام» ، به «شام» .
«شام را با شعف» میآغازند و «بام را با هدف» .
به گاه ملال با «دل رام» و «ضمیر آرام» در پرنیان آرامش «میآرامند»
و در هنگام اشتغال ،برای تلاش معاش «میخرامند».
شبانگاهان در چشمهسار مهتاب، تن «میشویَند»
و از «نهال نماز» ، «یاسمن نیاز» «میبویند» .
در میقات اخلاص ، لباس وابستگی را «از بَر میکَنَند»
و «احرام» وارستگی را «به بَر میکُنَند» .
در زلال زمزم شوق «وضو میسازند» و در «آذرِ آرزو میگُدازند» .
اگر «اعتکاف در کعبۀ حجاز را نمیتوانند» ، «طواف کعبۀ راز را میدانند» .
«کعبۀ حجاز را از سنگ و گِل» میدانند و «کعبۀ راز را از جان و دل» .
آن کعبه «ساختۀ ابراهیم خلیل» است و این «پرداختۀ ربِّ جلیل» .
حاجیان ، «خانۀ خدا» را میطلبند و اینان «خدای خانه» را .
آنان با «ناز» میروند و اینان با «پرواز» .
«مروۀ معرفت» را با «سعی و همّت» از «جفای جان میپیرایند»
و به «صفای جانان میآرایند» .
از قصور خود «ناخرسند»اند و به تقصیر، «پای بند» .
این گونهاند که «سعیشان، مشکور» است و «ذنبشان، مغفور» .
در «وقوف ، واقف» میشوند و در «عرفات ، عارف» .
در «مشعر ، شعور» را تکریم میکنند و «شعائر را تعظیم» .
(ذلِکَ وَ مَن یُعظِّم شَعائرالله فَاِنّها مِن تَقوَی القُلوب –حجّ ،۳۳)
در «مَنای یار» ، دل را از «مونای اغیار» «میزدایند»
و به «مینای دلدار» «میآرایند» .
از زاری و ذلّت در برابر طاغوت «ننگ دارند»
و بر اهریمنان زور و زر و تزویر «سنگ میبارند» .
«شیطان را رجیم» میدانند و «یزدان را ، رحیم» .
«رَمیِ جَمَرات»،نه «خطای خُرافات»،
که «نماد طردِ حیلههای هوس» و «نمودِ دردِ میلههای قفس» است.
در قربانگاه نیاز ، «حرص و آز را سر» میبُرند
و «کرکسِ نفسِ هوسباز را ، پَر» .
با قربانی این شاهین «از غُربت زمین میرهند»
و «به قُربت ربّ العالَمین میرسند» .
در «عرصۀ ملکوت ، پر و بال میافشانند»
و در «حریم لاهوت ، بال را هم وبال میدانند».
طعم زندگی را از «ملاحتِ فکر» میگیرند و طعام را از «حلاوتِ ذکر» .
با این ، عشق را «درمییابند» و با آن به سوی معشوق «میشتابند» .
عروس فکرشان «برخاسته از باورِ بکر» است و «آراسته به زیورِ ذکر» .
هستی را با «نگاه نماز مینگرند» و با «قلم راز مینگارند» .
در نگاهشان نماز ، «سُرورِ سپیده» است و «نورِ دیده» .
با «نماز میزایند» و با «نماز میزیَند» .
با نماز «جان میگیرند» و با نماز «میمیرند» .
“قُل اِنََّ صَلوتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی لِلّه رَبّ العالَمین ”
در نماز «از غُربت دنیا مینالند» و برای «قُربَهً اِلَی الله میبالند» .
از نماز «پر و بال» میگیرند و «شور و حال» .
این بال و حال ، پروانۀ «خروج از فرش» است و «عروج بر عرش» .
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
مسلمانِ حجگزار که در «میقات وارستگی» ، «لباس وابستگی» را
از تن «کَنده» و دل را از عطر دلدار، «آکنده» ،
«جان» را در زلال عشقِ «جانان» شُسته ،
کعبۀ عشق را نه با «پای گِل» ، که با «بالِ دل» طواف کرده ،
با «سعی»، از «صفای جان» به «مروۀ جانان» پر کشیده ،
اینک در «منای عرفان» ، «اسماعیل جان» را «قربان »
و «شیاطین»روزگار را «سنگباران» می کند .
حج ، آیینۀ تمامنمای «اسلام» است و لحظهلحظۀ آن دارای «پیام» است .
حج ، «یافتن آمال » است و روی «برتافتن از امیال».
هویت انسان چون«صفر»، هیچ و پوچ است .
در حج ، خدای احد و واحد است که به این صفرها هویت میبخشد .
«صفر»ها بدون «یک»، هیچاند و با «یک=خدا»همه چیز .
حج ، «کَندن» است و «آکندن» .
«کَندن دِل از گِل» و «آکَندن جان با زُلال جانان» .
حج از «انسان وابسته» ، «مسلمان وارسته» میسازد .
حج ، زنجیرهای وابستگی را از پر و بال «میگشاید»
و او را برای اوج گرفتن در آسمان پاکیها «میآراید» .
در عرفات ، نهال عرفان به برگ و بار «مینشیند»
و انسان را به تامُّل «مینشاند» .
در عرفات ، «خون سبز عرفان» در «رگهای سرخ انسان»
«سرود سپید ایمان» میسراید .
حجگزار در محراب «عبادت یار» ، عبودیت «قامت دلدار» را قامت میبندد
و «قائمۀ حیات» را به «اقامۀ مناجات» میپیوندد .
در «منی» ، رشتۀ وابستگیِ حجگزار «به دنیا باریکتر»
و «به خدا نزدیکتر» میشود .
در «مشعر»، «شور و شعور» را به هم «میآمیزد»
و آبشاری از عشق و عرفان بر دشت دل «فرو میریزد» .
حجگزار در قربانگاه منی ، نه تنها «گلوی حرص و آز» ،
که «آرزوی نفس دغلباز» را نیز میبُرَد .
عید قربان نه «یک روز» ، که «یک راز» است .
راز این روز ، «خود » دادن است و «خدا »دیدن .
☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸
جَمَرات: نام سه موضع در وادی منی که حاجیان به هر یک باید هفت سنگریزه پرتاب کنند
بام: بامداد،صبح