«یک روز» و «یک راز»! (فرگرد ۱۰۲۳) (ویژه عید قربان)

عید قربان نه «یک روز» ، که «یک راز» است .

راز این روز ، «خود »دادن و «خدا »دیدن است .

آنان که زلالِ سپیده را در «جامِ سحر می‌نوشند» ،

زمزمۀ خلوت یار را از «زمزمِ ساغر می‌نیوشند» .

با حبیب «عارفانه راز می‌گویند» و «عاشقانه نیاز می‌جویند» .

بر «آستان آفتاب» و «آستانۀ محراب» ،

سبدسبد «ستارۀ شوق می‌بارند»

و سبوسبو «بادۀ عشق می‌گُسارند».

شام را با «قیام» به «بام» می‌رسانند

و «بام» را با «صیام» ، به «شام» .

«شام را با شعف» می‌آغازند و «بام را با هدف» .

به گاه ملال با «دل رام» و «ضمیر آرام» در پرنیان آرامش «می‌آرامند»

و در هنگام اشتغال ،برای تلاش معاش «می‌خرامند».

شبانگاهان در چشمه‌سار مهتاب، تن «می‌شویَند»

و از «نهال نماز» ، «یاسمن نیاز» «می‌بویند» .

در میقات اخلاص ، لباس وابستگی را «از بَر می‌کَنَند»

و «احرام» وارستگی را «به بَر می‌کُنَند» .

در زلال زمزم شوق «وضو می‌سازند» و در «آذرِ آرزو می‌گُدازند» .

اگر «اعتکاف در کعبۀ حجاز را نمی‌توانند» ، «طواف کعبۀ راز را می‌دانند» .

«کعبۀ حجاز را از سنگ و گِل» می‌دانند و «کعبۀ راز را از جان و دل» .

آن کعبه «ساختۀ ابراهیم خلیل» است و این «پرداختۀ ربِّ جلیل» .

حاجیان ، «خانۀ خدا» را می‌طلبند و اینان «خدای خانه» را .

آنان با «ناز» می‌روند و اینان با «پرواز» .

«مروۀ معرفت» را با «سعی و همّت» از «جفای جان می‌پیرایند»

و به «صفای جانان می‌آرایند» .

از قصور خود «ناخرسند»اند و به تقصیر، «پای بند» .

این گونه‌اند که «سعی‌شان، مشکور» است و «ذنب‌شان، مغفور» .

در «وقوف ، واقف» می‌شوند و در «عرفات ، عارف» .

در «مشعر ، شعور» را تکریم می‌کنند و «شعائر را تعظیم» .

(ذلِکَ وَ مَن یُعظِّم شَعائرالله فَاِنّها مِن تَقوَی القُلوب –حجّ ،۳۳)

در «مَنای یار» ، دل را از «مونای اغیار» «می‌زدایند»

و به «مینای دلدار» «می‌آرایند» .

از زاری و ذلّت در برابر طاغوت «ننگ دارند»

و بر اهریمنان زور و زر و تزویر «سنگ می‌بارند» .

«شیطان را رجیم» می‌دانند و «یزدان را ، رحیم» .

«رَمیِ جَمَرات»،نه «خطای خُرافات»،

که «نماد طردِ حیله‌های هوس» و «نمودِ دردِ میله‌های قفس» است.

در قربانگاه نیاز ، «حرص و آز را سر» می‌بُرند

و «کرکسِ نفسِ هوسباز را ، پَر» .

با قربانی این شاهین «از غُربت زمین می‌رهند»

و «به قُربت ربّ العالَمین می‌رسند» .

در «عرصۀ ملکوت ، پر و بال می‌افشانند»

و در «حریم لاهوت ، بال را هم وبال می‌دانند».

طعم زندگی را از «ملاحتِ فکر» می‌گیرند و طعام را از «حلاوتِ ذکر» .

با این ، عشق را «درمی‌یابند» و با آن به سوی معشوق «می‌شتابند» .

عروس فکرشان «برخاسته از باورِ بکر» است و «آراسته به زیورِ ذکر» .

هستی را با «نگاه نماز می‌نگرند» و با «قلم راز می‌نگارند» .

در نگاهشان نماز ، «سُرورِ سپیده» است و «نورِ دیده» .

با «نماز می‌زایند» و با «نماز می‌زیَند» .

با نماز «جان می‌گیرند» و با نماز «می‌میرند» .

“قُل اِنََّ صَلوتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی لِلّه رَبّ العالَمین ”

در نماز «از غُربت دنیا می‌نالند» و برای «قُربَهً اِلَی الله می‌بالند» .

از نماز «پر و بال» می‌گیرند و «شور و حال» .

این بال و حال ، پروانۀ «خروج از فرش» است و «عروج بر عرش» .

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

مسلمانِ حج‌گزار که در «میقات وارستگی» ، «لباس وابستگی» را

از تن «کَنده» و دل را از عطر دلدار، «آکنده» ،

«جان» را در زلال عشقِ «جانان» شُسته ،

کعبۀ عشق را نه با «پای گِل» ، که با «بالِ دل» طواف کرده ،

با «سعی»، از «صفای جان» به «مروۀ جانان» پر کشیده ،

اینک در «منای عرفان» ، «اسماعیل جان» را «قربان »

و «شیاطین»روزگار را «سنگباران» می کند .

حج ، آیینۀ تمام‌نمای «اسلام» است و لحظه‌لحظۀ آن دارای «پیام» است .

حج ، «یافتن آمال » است و روی «برتافتن از امیال».

هویت انسان چون«صفر»، هیچ و پوچ است .

در حج ، خدای احد و واحد است که به این صفرها هویت می‌بخشد .

«صفر»ها بدون «یک»، هیچ‌اند و با «یک=خدا»همه چیز .

حج ، «کَندن» است و «آکندن» .

«کَندن دِل از گِل» و «آکَندن جان با زُلال جانان» .

حج از «انسان وابسته» ، «مسلمان وارسته» می‌سازد .

حج ، زنجیرهای وابستگی را از پر و بال «می‌گشاید»

و او را برای اوج گرفتن در آسمان پاکی‌ها «می‌آراید» .

در عرفات ، نهال عرفان به برگ و بار «می‌نشیند»

و انسان را به تامُّل «می‌نشاند» .

در عرفات ، «خون سبز عرفان» در «رگ‌های سرخ انسان»

«سرود سپید ایمان» می‌سراید .

حج‌گزار در محراب «عبادت یار» ، عبودیت «قامت دلدار» را قامت می‌بندد

و «قائمۀ حیات» را به «اقامۀ مناجات» می‌پیوندد .

در «منی» ، رشتۀ وابستگیِ حج‌گزار «به دنیا باریک‌تر»

و «به خدا نزدیک‌تر» می‌شود .

در «مشعر»، «شور و شعور» را به هم «می‌آمیزد»

و آبشاری از عشق و عرفان بر دشت دل «فرو می‌ریزد» .

حج‌گزار در قربانگاه منی ، نه تنها «گلوی حرص و آز» ،

که «آرزوی نفس دغلباز» را نیز می‌بُرَد .

عید قربان نه «یک روز» ، که «یک راز» است .

راز این روز ، «خود » دادن است و «خدا »دیدن .

☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸☘️🌺🍃🌸

جَمَرات: نام سه موضع در وادی منی که حاجیان به هر یک باید هفت سنگریزه پرتاب کنند

بام: بامداد،صبح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده + پنج =

پربازدیدترین ها