جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : گفت این نوشته را بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا حک کنید تا تمام مردمان جهان چه امروز و چه در قرن های پس از ما آن را بخوانند و بدانند آفت این مملکت از کجاست. این که خدایا : این کشور را از دشمن ؛ از خشک سالی و از دروغ محافظت فرما. حالا بسیار از آن روز گذشته ؛ از داریوش کبیر تنها اسمی مانده و کتیبه ای و فرمانی. اما اصالتِ قوام یافته ی این فرمان بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا هنوز دارد نفس می کشد و ایرانیان را همچنان به دشمن ؛ به خشک سالی و به دروغ هشدار می دهد که اگر امروز حال و هوای دیارتان طوفانی ست و رشته ی امور از دستها فرار کرده و ایمان و یقین متزلزل شده و عده ای خدا را در پستو نهان کرده اند ؛ اگر زمین آب ندارد و مهر ایرانیان به کین و عداوت گره خورده ؛ و اگر برکت توی سفره ها نیست و آیین جوانمردی و عیاری در گورستان های شهر دفن شده ؛ همین است که این سه رخداد جانِ ایران و ایرانیان را به تهدید نشسته و روزگارشان را به مرز تاریکی و ظلمت برده. چنان که از اصل فارغ شده اند و فرع را به تضرع و زاری نشسته اند.
مدتهاست که هر سه آفت بر تنِ ایران مان زخم زده و جانش را به سمت بیماری و مرض برده. حال ایران خوب نیست. همچنان که حال مردمانش. خشک سالی چنان بر زمین چنبره زده که بی گمان از دست آسمان هم دیگر کاری بر نمی آید. اما علما و صلحاء و آنان که با ریش و تسبیح و سجاده قرابت دارند ؛ مدعی اند اگر دعای باران بخوانند و از آسمان طلب آب کنند شاید ابرها به رحم بیایند و فلکه را باز کنند و زمین تشنه را از آب سیراب نمایند. حالا در شبکه ی فرسوده توزیع آب شهری نه تنها در تهران که در بسیاری از شهرها آب دارد جیره بندی می شود تا قطره قطره به گلوی مردم ریخته شود. پهنه ی خسیس آسمان ایران که از آفت دروغ و خیانت به خشک سالی رسیده و حجاب را بهانه کرده ؛ بارش موثری را به خود ندیده و این وضعیت در تهران به عنوان بزرگترین شهر کشور اوضاع را بسیار نگران کننده کرده است. جوری که بعید است با دعای باران حتی یک قطره آب را هم از آسمان دریافت کند. ذخایر آبی پایتخت دچار کاهش ۵۰ درصدی شده و تامین آب را در ابر شهر کلان دنیا با مشکلات جدی رو به رو کرده است. مشکلاتی که می تواند به یک بحران ملی تبدیل شود و از نبود آب به تهدید جان برسد.
اگر قرار بود با دعای باران خساستِ آسمان به سخاوت مبدل شود و زمین تشنه را سیراب کند ؛ آن گاه می شد تمام گره های کور در این دیارِ هزار مشکل را به دست دعا سپرد. گوشه ای آرام نشست و چشم بر آسمان و مالک اش دوخت و منتظر ماند تا تمامِ امور به دست خدا به سرانجام برسد. اگر دعا کارساز بود و می توانست قحطی و دروغ و دشمن را نابود کند و زمین های تشنه ی ما را پر آب نماید ؛ بی گمان ما در دنیا در این امر اولین بودیم. جایی که اندیشه ؛ در حبس باشد و تخصص و دانش از خانه کوچ کند و جای نخبه ها با پخمه ها عوض شود ؛ دیگر از دست ها کاری بر نمی آید و تنها دعاست که می تواند به عده ای خوش خیال وعده ی روزهای بهتری را بدهد. همین ها که قرار است با خلوص نیت به دعای باران بنشینند و از خداوند آب طلب کنند ؛ کدام یک با خود چتر به همراه دارند. کاش تنها همان کودک همراه این جماعت بود که وقتی به صحرا می رفتند تا دعای باران بخوانند پیر شهر به پسر بچه گفت چرا با خود چتر برداشته ای ؟ و کودک که هزار یقینِ پاک را در دل داشت و با علمای ما زمین تا آسمان به فاصله نشسته بود ؛ پاسخ داد : او که به دعای باران به صحرا می شود باید با خود چتر بردارد. چرا که بی گمان باران خواهد بارید.
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع