کاش بشود این سوزن های بزرگ توی دستم نرود !

جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : توی خبرهایی که حالمان را بد می کنند و ما را به نهایتِ استیصال و درماندگی می رسانند ؛ کنارمان هستند اخباری هر چند محدود و کم که به حال خراب مان انرژی مثبت می دهند و دنیا را برای زندگی کردن جای خوبی می کنند. می شود عینک بدبینی را از روی چشم برداشت و آدمهای خوب را جور دیگری تماشا کرد. بی تردید خداوند مهربان دنیا را از انسان های با شرف خالی نمی کند وگرنه اگر اینها نباشند ؛ دنیا سطل آشغالی ست که از فضولات و ضایعات عده ای بو می گیرد و عالمی را به کثافت می کشاند. همان هایی که در نقش کفتار و شغال های وحشی به مال و ناموس مردم تجاوز می کنند و ثروت های باده آورده دارند. خون مردم را می مکند و برای کمک به دیگران دستانشان همیشه معیوب است و خیر را هماره به شر تبدیل می کنند تا ما به یقین برسیم که عده ای آش را نه با کاسه که همواره با جایش می خواهند.‌

 نامش کمیل نظافتی ست. یک روحانی اهل شهر آمل در استان مازندران. فعال محیط زیست که به دلیل تیمار سگ‌های شهر آمل و ایجاد نقاهتگاه و پناهگاه برای آن‌ها مورد تقدیر قرار گرفته. او نزدیک به یک سال است که گروهی تحت عنوان گروه مهر را با هدف حمایت از حیوانات در شهر آمل تشکیل داده‌ و سگ‌های بیمار و یا تصادف کرده را از سطح شهر جمع‌ آوری و آن‌ها را برای درمان به کلینیکی که با آن قرارداد بسته‌ منتقل می کند. در کنارش نقاهت گاهی را برای ادامه مراحل درمان این حیوانات آسیب‌ دیده ساخته تا از سگ‌های زخمی در این مکان مراقبت کند. کمیل با همکاری گروه مهر هر شب به ۱۰۰ قلاده سگ در شهر آمل غذا می رساند و تمامی هزینه‌های این کار از طریق کمک‌های مردمی و خودش تامین می شود‌. جالب آن که این روحانی جوان گاهی اگر پرندگان و یا گربه‌های بیمار را ببیند هم از آن‌ها مراقبت می‌کند.

 روایت ما با کمیل از سگ و یا حیوانات دیگر نیست. از بچه ای حدودا ۷ ساله است که مدتها از پیوند کلیه رنج می برد و در عذابِ این بیماری دست و پا می زد. کمیل به منزل این پسر بچه می رود‌. از آرزویش می پرسد‌. و جواب این است کاش بشود ابن سوزن های بزرگ توی دستم نرود. کمیل بی آن که بگوید توی سرش جه سناریویی جا خوش کرده به بیمارستان می رود و هنگامی که شرائط اهدای عضو ( کلیه ) را با خودش همسان و مورد تایید می بیند بدون ریالی دستمزد و کاملا در خفا و پنهانی یکی از کلیه هایش را به پسر بچه می دهد. روایتی به شدت تاثیر گذار که تمامِ وجودِ کمیل را از معرفت و مرام و مردانگی پر می کند و شرف را از وجودش روی پهنه ی عالم می گستراند. فهمِ این روایت و قصه بی گمان برای ما که در امورات خیر حساب سود و زیان مان را به ریال داریم سخت و دشوار است. در زمانه ای که دست ها پا می گیرند تا آدمها با سر بر زمین بخورند ؛ هستند کسانی که دست می گیرند تا انسانیت زنده بماند و جهان سرشار از عطر و بو شود. کمیل جان : دستانت را می بوسم و به احترامت تمام قد تعظیم می کنم.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 − 1 =

پربازدیدترین ها