چگونه آدم باشیم؟!

 


                    به نام خداوند رزاق

چگونه آدم باشیم؟!

با یادی از رودیار کیپلینگ

سیدیعقوب موسوی 

دکترای تخصصی زراعت و سردبیر اقتصاددان

روز سه شنبه اول اسفند برایم یک اتفاق تلخ افتاد که هنوز حالم خوب نشده است.

آن روز چون همسرم بیرون از خانه بود به ضرورت در مسیر بازگشت از وزارت به خانه به رستوران قدیمی سر راه که کیفیت غذاهایش خوب و قیمت هایش نصف تا یک سوم رستوران های دیگر تهران است رفتم و در صف ایستادم. زنی میانسال با پسرش جلوی پیشخوان التماس می کرد که پول ندارم تو را به خدا یک غذا به من و پسرم بدهید و فروشنده اعتنایی نمی کرد و چند بار تکرار می کرد و هیچ کدام از انبوه آن صف هم توجه و التفاتی نداشتند. از این همه بی تفاوتی ناراحت شدم و به فروشنده علامت دادم که به او غذا بدهد و کارتم را به او دادم و باز هم اعتنا نکرد. از او پرسیدم چه غذایی می خواهید؟! گفت گرسنه ام فقط غذا باشد، فرقی ندارد!! روی شیشه مغازه لیست را نشانش دادم و گفتم این لیست و هر چه می خواهی انتخاب کن. گفت کباب می خواهم گفتم پسرتون چی؟! با شرمندگی گفت: یک غذا برایمان بس است!!! کمی بیشتر ادامه می داد گریه می کردم. بغض تمام وجودم را گرفت. دست پسر ده دوازده ساله اش را گرفتم و گفتم هر چه می خواهی انتخاب کن. گفت من کشک بادمجان و دوغ می خوام. من غذاها را گرفتم و آنچنان تشکر کرد که من از خجالت آب شدم. عرض خیابان ولی عصر را تا ایستگاه دوراهی یوسف اباد با آشفتگی خاطر طی کردم. تمام دنیا دور سرم چرخید. توی تاکسی دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و تمام گونه هایم از شدت خجالت و اشک خیس شد.آن شب و دیگر شب بعد از آن هر چه کردم نتوانستم بخوابم و صبح پس از نماز خواب آلود و پژمرده سر کار رفتم و شب بعد هم همچنین و پس از نماز صبح خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت از ظهر گذشته بود.

من در دانشگاه زراعت خوانده بودم یعنی مواد اولیه تمام همان غذاهایی که آن زن میانسال و پسرش طلب می کردند چه روغن و برنجش به طور مستقیم چه گوشت آن کبابش که ماحصل علوفه است از بخشی بود که بیشتر عمرم را در آن صرف کرده ام و نمی دانم با دیدن این صحنه ها چرا ما متخصصان زراعت این مملکت در برابر گرسنگی مردم از غصه دق نمی کنیم و نمی میریم؟!!

با خود اندیشیدم خدا می داند در این مملکت جمعیت این زن و فرزندش در سطح کشور که گرسنه می مانند و در برابر این جامعه بی رحم و چه بسا البته درمانده در امور خود، چه رقمی است؟!!

آن عصرگاه همسرم خرسند بود و مرا تشویق کرد ولی من غمگین بودم که اگر چه خداوند لطف و لذت درونی آن امر را به من هدیه فرمود؛ اما در اندیشه بوده و هستم که بارخدایا تکلیف شام این مادر و فرزندش چه می شود؟!

همان شب که با یکی از اعضای خانواده دکتر پزشکیان به صورت تلفنی صحبت می کردم و از گرسنگی و نقش تأمین امنیت غذایی در بخش کشاورزی در این شرایط حساس مملکت بحث می کردم از شدت غصه تا حد گریه پیش رفتم. نمی دانم گناه ما چیست که کشاورزی خواندیم؟! آرزو کردم ای کاش من هم در جزیره مجنون در سال ۶۶ با همرزمانم رفته بودم و این روزهای تلخ را نمی دیدم و یا کاش وارد این عرصه نمی شدم و مسیر دیگری پیش می گرفتم و همان مسیر هنر و موسیقی سنتی را پی می گرفتم که البته آن میدان هم عرصه پیوستگی با رنج های اجتماع است!!

نمی دانم خدا نخواست و البته حتماً لیاقت هم نداشتیم که مسیر کوتاه پرواز بر آسمان را برویم، اما حالیه که مانده ایم، مسئول هستیم مسئول یک جمعیّت که غذا می خواهد و ما هم وظیفه مند و رسالت انسانی داریم که برایشان گندم و سیب زمینی و گوجه و پیاز و برنج و شکر و روغن و گوشت و مرغ و ماهی و میوه و قوت ملت تولید کنیم و نمی توانیم شانه از زیر بار آن خالی کنیم هر چه قدر هم که هیچ مسئولیت اداری نداشته باشیم انسان که هستیم ؟!!
مدیر بودن خیلی راحت است ولی آدم بودن خیلی سخت است!!

یادداشت شب تلخ دوم

با مرور خاطره تلخ آن روز که برایتان نوشتم شب بعد باز بیخوابی به سرم زد و داشتم فکر می کردم که چگونه می توان آدم بود به ناگاه و ناخودآگاه یاد نویسنده شهیر و فهیم هندی روديار کيپلينگ که نابغه ای دردمند بود که پس از مشقت های دوران کودکی و کار در روی کشتی که در خاطراتش بارها بدان پرداخته و پس از راهیابی به دانشگاه و ازدواج با آن دختر امریکایی در انگلیس اقامت می گزیند و متاسفانه فرزند دختر ۶ ساله اش را در سفر امریکا و پسر ۱۱ ساله اش را در جنگ اول جهانی از دست می دهد؛ افتادم و بیراه ندیدم بخشی از دلنوشته اش را برایتان بیاورم که وصف حال این روزها و شب های من است که از غم گرسنگی و فقر در یک جامعه انباشته از انواع ثروت خدادادی با زنان و کودکان گرسنه و بی پناه در خیابان مواجه می شویم؛

اگر بتوانی گردن، فراز داری آن‌گاه که پيرامونت همه‌ی ناکامی های خود را از تو می دانند و تو را مقصر می شناسند،
اگر بتوانی به خود متکی باشی آن‌گاه که همه به تو بدگمانند و در رفتارهایشان اين بد‌گمانی را بروز می دهند،
اگر بتوانی شکيبا باشی و در شکيبايی ات پايداری کنی يا در روزگار دورويی ها و ريا‌ها، دورویی نورزی و از ريا بپرهيزی يا منفور باشی و نفرت نيافرينی و بکوشی که خرمندانه‌تر سخن بگويی،اگر بتوانی رويا ببينی اما برده‌ی حلقه به‌گوش روياهايت نشوی،
اگر بتوانی بينديشی اما فقط انديشيدن را هدف زندگی ندانی،
اگر بتوانی در برابر کاميابی ها و ناکامی ها اين دو شياد و فريب‌کار زندگی بی تفاوت بمانی،
اگر بتوانی بشنوی که نيرنگبازان، کلام ِ حق تو را برای فريب ساده‌انگاران تحريف کرده‌اند يا نظاره‌گر همه‌ی آن چيز‌هایی باشی که يک عمر برای ساختن آن‌ها کوشيده‌ای و اکنون با ابزار‌های فرسوده بايد آن‌ها را باز‌سازی کنی،
اگر بتوانی همه‌ی دستاوردهای زندگی ات را يک‌جا جمع کنی و در يک چشم به‌هم زدن همه را ببازی و ديگر بار از نو آغاز کنی و از باخته‌ها شکوه نکنی،
اگر بتوانی قلب و روح خويش را پس از آن‌که دير زمانیست که از تو گسسته‌اند به فرمان آوری و هم‌چنان به فرمان داشته باشی هرچند که جز اراده که می گويدت‌: “پايداری کن” هيچ نمانده باشد‌،
اگر بتوانی با فرودستان سخن بگويی با فروتنی و با شاهان همگام شوی بی آن‌که زيردستان را از ياد ببری،
اگر نه دشمنانت و نه دوستانت قادر به رنجاندنت نباشند،
 اگر همه به تو تکيه داشته باشند و تو به هيچ‌کس؛
اگر بتوانی هر دقيقه‌ی بازنايافتنی ات را با شصت ثانيه تلاش ارزشمند پر کنی،
آن‌گاه، همه‌ی دنيا و هر آن‌چه در آن است از آنِ تو خواهد بود و فراتر از اين، تو را می توان انسان ناميد.

بنی آدم اعضای یکدیگرند   که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی   نشاید که نامت نهند آدمی

این ها همان است که در قاموس انسانیت و انسان بودن می جویم و خواب آشفته مرا گرفته است. به نظر من تا یک موجود زنده از انسان گرفته تا دام و طیور و حتی وحوش روی زمین گرسنه بمانند، مقصر اصلی و متهم ردیف اول من هستم و با این تعبیر باید از خویشتن بپرسم آیا در این شرایط گرسنگی جانداران من واقعاً آدمم ؟!!!

آی آدم های قلم به دست، کشاورزی علمی و خردمندانه را دریابید و گرسنگی را جدی بگیرید.

از طرف یک بی خواب
دکتر سیدیعقوب موسوی
ساعت ۳ و ۶ دقیقه بامداد ۳ اسفند ۱۴۰۳- تهران

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × چهار =