استاد مطهری بر این باور است که : معلّم باید اندیشیدن را بیاموزد ، نه اندیشه را .
بنابراین القای اندیشه بدون تحریک انگیزه ، کودک را به اتّخاذ یکی از دو مواضع زیر
ناگزیر می کند :
۱ – جبههگیری می کند و با همه القاکنندگان می ستیزد و گستاخ و لجباز می شود .
۲ – در صورت عدم توانایی ، به ریا کاری و تظاهر توسّل جسته ، ظاهراً تسلیم و مطیع می شود ، اما می آموزد که باید منافقانه دارای دو چهره متضاد آشکار و نهان باشد . این روش در مورد بزرگسالان نیز صدق می کند .
سعدی می گوید :
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگ های گردن به حجت قوی
تا انگیزه و عطش درونی برای فهم حقیقت نباشد ، القای تحمیلی آن نتیجه معکوس می دهد .
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
استاد محمد تقی جعفری معتقد است :
وظیفۀ اساسی تعلیم و تربیت در حیات معقول این است که از راه آگاهی صحیح از وضع روانی انسان های مورد تعلیم و تربیت ، هر حقیقتی شایسته که برای فراگیری القا می شود ، باید به گونه ای باشد که متعلّم یا متربّی آن حقیقت را جزو پدیده های ذات خویش احساس کند . اگر غیر از این باشد و حقایق مطرح شده بیرون از ذات او باشد (عاریه ای) تدریجاً آن را سرکوب کرده و مانند لوحه ناخودآگاه و بی اختیاری خواهد بود که هر لحظه یک قلم بیگانه خطّی یا شکلی روی آن بکشد .(حیات معقول)
امانوئل کانت می گوید: هرگونه برنامه تربیتی که با طبیعت و ذات کودک همخوانی نداشته باشد ، منجر به شکست است . (تعلیم و تربیت)
دکارت نیز بر این باور است که : شکّی نیست که آنچه طبیعت به من می آموزد ، حقیقتی را در بر دارد .
ژان ژاک روسو بر این باور تاکید می کند که : اگر آدمی طبیعتاً خوب است ، مادام که چیزی از خارج وی را به فساد نکشانده است ، همچنان خوب باقی می ماند .
جالب تر از نظر روسو، نظر صائب و استوار اسلام در این باره است . پیامبر اکرم (ص) فرمایش معروف و جالبی در باره فطرت نیکوی انسان دارند :
کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهوّدانه او ینصرانه او یمجسانه .
هر نوزادی بر فطرت توحید خود متولّد می شود . این پدران و مادران ( بزرگسالان ، عوامل خارجی) هستند که این ها را تغییر می دهند و او را به گرایش های دیگر می کشانند .
امام علی (ع) می فرمایند :
خداوند پیامبران خود را برانگیخت و پیاپی بین مردم فرستاد تا بشر را به ادای پیمان فطرت وادارند و نعمت های فراموش شده خدا را یادآوری کنند و با فعالیت های تبلیغی خود نیروهای نهفته و استعدادهای پنهان مردم را برانگیخته و به کار اندازند . (نهج البلاغه)
عارف رومی مولوی را نیز در این باب سخنی است نغز و شیرین :
هزار سخن بگوی تا از درون مصدّقی نباشد ، سود ندارد . همچنان که درختی را تا ریشه اش در خاک نباشد ، اگر هزار سیلاب بر او ریزی ، سود ندارد . آنجا باید ریشه ای باشد تا آب مدد او شود . و اگر همه عالم را نور گیرد ، تا در چشم نوری نباشد ، هرگز نور را نبیند . اکنون اصل ، آن قابلیت است که در نفس است .
(فیه ما فیه ، ص ۲۶)
علی (ع) تعبیری عمیق تر و رساتر و گویاتر برای تبیین این موضوع دارند :
العقل عقلان ، مطبوع و مسموع ، و لا تنفع المسموع ما لم یکن المطبوع ، کما لا ینفع نور الشّمس و نور العین ممنوع .
(عین الیقین ، فیض کاشانی ، ص۲۴۳)
ایشان در حکمت ۳۰۴ نهج البلاغه پا را از این فراتر نهاده می فرمایند:
عبادت را هم نباید بر روح و روان تحمیل کرد ، بلکه باید به اصطلاح مراقب بود با نرمی و با نرمش عبادت را بر روح وارد کرد .
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم بشنودم
خود جام جهان نمای جم من بودم
حافظ نیز این نغمه را چنین می سراید :
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بیدلی در همه اوقات خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
ادامه دارد….