ماشالله قصاب؛ انقلابی بی ریشه و دوآتشه !

ماشالله قصاب، به لحاظ ظاهر و حرکات و سکنات، از همه انقلابی های از زندان بیرون آمده وقت، موجه تر بود. به لحاظ تحصیلات تا اواخر دوره ابتدایی درس خوانده بود. هیکلی فربه، موهایی ژولیده و حمام نرفته، لباسهای اتونکشیده، اورکت سبز آمریکایی بر تن و ریشی به غایت بلند و بی نظم داشت. از پنج جمله ای که حرف می زد هم دوجمله جویده و نامفهوم بود. مشکل او فقط فقدان سابقه انقلابی و اندیشه و تفکر بود که سعی می کرد تا با نزدیک شدن به مراکز قدرت این نقص را جبران کند.

ظهور انقلابی های چاله میدانی و بی رگ و ریشه در تاریخ معاصر ایران، بی سابقه نیست و در حقیقت یکی از آسیب های انقلاب های تمام خلقی به حساب می آید.

به گزارش اقتصاددان به نقل از  کارخانه دار  ،   کار این طیف آدمها زمانی سکه می شود که  توازن نیروها به هم بریزد و عرصه سیاست دچار هرج و مرج و خالی از نهادها و کنشگران شناخته شده سیاسی شود. بازار نسخه های  فیک و جعلی همیشه در غیاب نسخه های اصلی و اصیل رونق می گیرد.

پدیده ماشالله کاشانی خواه  مشهور به « ماشاالله قصاب » در روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، از هر حیث عبرت آموز است و نشان می دهد که در مقاطعی از تاریخ ایران و برسر برخی غفلت ها و یا سیاست های غافلانه چگونه ریش بر ریشه رجحان می یابد و افرادی که از اداره زندگی شخصی خودشان عاجر بودند برای زندگی دیگران تصمیم می گیرند!

ماشالله در جنوب شهر تهران یک مغازه کوچک قصابی داشت و به سبک جاهل های آن زمان با دار دسته اش نظیر غلامخونی و  عباس پنجه خیابان می بست و باج می گرفت. تا اینکه  در هرج و مرج روزهای نخست پیروزی انقلاب کرکره مغازه را پایین کشید و به عضویت داوطلبانه کمیته انقلاب در آمد و به کمک دوستش احمد فرشی و دیگران یک واحل مستقل گشت سیار راه اندازی کرد.

در روز 25 بهمن 1357 یعنی سه روز پس از پیروزی انقلاب، ممدگاوی ( رقیب ماشالله) با دار و دسته اش و مختصر تجهیزاتی که احتمالا جاسوسان سفارت شوروی در اختیار قرار داده بودند، با پرچم چریک های فدایی خلق، وارد سفارت آمریکا شد و سالیوان سفیر وقت ایالات متحده را گروگان گرفت.

ابراهیم یزدی که معاون بازرگان نخست وزیر موقت بود، باشنیدن این خبر بلافاصله در صدد بیرون راندن متصرفین سفارت بر می آید. اما در آن روزها، نیروی سازمان یافته و گوش به فرمانی وجود نداشت. از اینرو، واحد گشت ماشالله قصاب  را مامور این کار کرد. ماشالله به چشم بر هم زدنی، دارودسته ممدگاوی را از سفارت بیرون کرد و خودش به همراه دوستانش یگان ویژه مراقبت از سفارت آمریکا را تشکیل داد و به این ترتیب ماموریت تاریخی او کلید خورد.

ماشالله قصاب، به لحاظ ظاهر و حرکات و سکنات، از همه انقلابی های از زندان بیرون آمده وقت، موجه تر بود. به لحاظ تحصیلات تا اواخر دوره ابتدایی درس خوانده بود. هیکلی فربه، موهایی ژولیده و حمام نرفته، لباسهای اتونکشیده، اورکت سبز آمریکایی بر تن و ریشی به غایت بلند و بی نظم داشت. از پنج جمله ای که حرف می زد هم دوجمله جویده و نامفهوم بود. مشکل او فقط فقدان سابقه انقلابی و اندیشه و تفکر بود که سعی می کرد تا با نزدیک شدن به مراکز قدرت این نقص را جبران کند.

او از همان فرصت حضور در حیاط سفارت استفاده کرد و به سالیوان سفیر آمریکا نزدیک شد و با اسکورت ویژه کمک کرد تا او از کشور خارج شود.. در عوض، به عنوان رابط سفارت برای آدم هایی که قصد خروج یا فرار از کشور داشتند در قبال دریافت پول هنگفت، ویزای آمریکا تهیه می کرد.  در پرونده او چندین مورد تجاوز به زنان درمانده ای ثبت شده است که در آن روزهای بحرانی قصد خروج از کشور و نجات  جان خود و عزیزانشان را داشتند.

اقبال ماشالله قصاب زمانی فزونی یافت که به عنوان قهرمان دستگیری جاسوس بزرگ شوروی مورد تقدیر قرار گرفت.  قضیه از این قرار بود که محمدرضا سعادتی عضو مجاهدین خلق تلفنی با سفارت شوروی هماهنگ کرده بود که در قبال تحویل پرونده سرهنگ مقربی ( جاسوس روس ها که در قبل از انقلاب اعدام شد) برخی تجهیزات مخابراتی دریافت کنند. تلفن را یکی از کارمندان اداره ضد جاسوسی ساواک که با انقلابیون همکاری داشت، شنود کرده بود و به عباس امیرانتظام اطلاع داده بود و دولت بازرگان هم ماشالله را مامور دستگیری سعادتی کرد. دستگیری سعادتی 6 اردیبهشت 58 در فضای آن روز خیلی صدا کرد و ماشالله هم به دروغ ادعا کرد که این کار محصول مراقبت ها و بیداری انقلابی او بوده است!

 

کمیته مرکزی انقلاب که ریاست آن با مهدوی کنی بود، بعد از شش ماه تلاش، موفق شد تا ماشالله قصاب را از سفارت و کمیته بیرون کند. ماشالله بلافاصله قاپ صادق خلخالی را دزدید و وارد دادگاه انقلاب شد و به عنوان نماینده حاکم شرع در امور مبارزه با مواد مخدر به جان مردم افتاد. دامنه فساد ها و خودسری ها و بگیر و ببندهای  ماشالله به قدری بالاگرفت که حتی خلخالی هم کم آورد و دستور داد تا ماشالله را دستگیر کنند.

در اول بهمن 59 دادستانی اعلام کرد که ماشالله قصاب دستگیر شده است اما این خبر کذب بود و او از لحظه اعلام دستگیری متواری شد و الان 43 سال است که از این انقلابی پرجوش و خروش خبری نیست. برخی ها گفتند که او در سال 60 و به انتقام خون سعادتی، توسط مجاهدین سر به نیست شده است. در دهه هفتاد شایع شد که در منطقه زعفرانیه تهران یک بنگاه خرید و فروش ملک دارد. اخیرا گفته شده که در اسفند 94 در تهران فوت کرده است اما بطور رسمی هیچکس از سرنوشت او خبردار نشد. جالب است که در پرونده او هیچ محل سکونتی درج نشده بود.

آنچه مهم است اینکه مشالله، تا آخر قصاب ماند. از قصابی حیوان به قصابی انسان رسید

 

 

 

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × 4 =

پربازدیدترین ها