جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : ما گشتیم و پیدا نکردیم اما شما بگردید و معنایی برای زندگی بیابید تا هر آنچه که موهبت و نعمت است دو دستی به بانیانِ آن یعنی زنان تقدیم شود تا در کنار آنها دنیا پر از لذت شود و عشق ؛ عریان و صادق رخ نمایی کند. زنانی که ناشادند و از اوضاعِ ایرانِ امروز رنج می برند. چطور ممکن است روز زن را ؛ و روز مادر را به جشن و پایکوبی نشست وقتی تمام سازو کارِ زیستِ ما در این ایام اسیر و در بندِ سختی ها و دشواری هاست. چگونه می شود گفت مادر جان روزت مبارک در حالی که هر روزِ مادر در کنار غصه های بچه ها به رنج می رود و با غم سپری می شود. بچه هایی که کار ندارند. آتیه ندارند. امید ندارند. بی هدف اند و بی سرانجام. هنوز تک و تنهایند و تن به جفت بودن در این وانفسای تورم و گرانی نمی دهند. چگونه می شود گفت مادرجان روزت مبارک که روزهای مادر از اندوه و ماتمِ بچه ها پر از سوگ است و چشمهایش هر روز به حای تماشای قواره ی دلبندانش ؛ دردهایشان را اندازه می گیرد.
چگونه می شود به زنان ایران تبریک گفت وقتی هیچ رخدادی در ایرانِ امروز نشان از روز خوش ندارد و خوشبختی را نمی شناسد و جان و جهانِ ایرانیان درگیر فقر و نداری ست. کوه های سرسختِ رنج پیش روست تا پاها را از زانو قطع کند و نگذارد کسی از زندگی بالا برود. خاصه دخترانِ جوان و تازه از آب و گل درآمده که می توانستند روح های لطیف و جان های شاداب را به شادمانی مردان شان پیوند دهند و از رهگذرِ عمر جرعه های لبخند و امید بنوشند. ایران در واپسین روز مادر و زن ناظر و گواهِ رنجِ آنهاست. شاهدی زنده و صادق که می بیند شادمانه های نسلِ بی هدف چگونه برای نان می جنگند تا گرسنه نمانند. مادران و زنانی که بساط کرده اند تا از خیابان نان به خانه ببرند. تا زندگی شان به فقرِ بیشتر ؛ به آهی عمیق تر ؛ به دردی طولانی تر ؛ به خفتی بلندتر و گریه هایی سوزناک تر نرسد و هزار توی مشکلات در میدانِ سختِ زندگی زمین گیرشان نکند. ایران دارد زشت ترین تصاویرِ رنج را در حافظه اش از زنان ایرانی که برای نان تقلا می کنند ضبط می کند. تصاویری از دختران ۱۰ تا ۲۰ سال و زنانی میان سال و حتی فرتوت که کوله های غم به پشت دارند ؛ در مترو و خیابان ها بساط می کنند و با صدای بلند نداری شان را فریاد می زنند. بانوانی از جنس رنج که نمی خواهند با چنین مصیبتی به زندگی بچسبند. اما هیچ راه گریزی برای آن ندارند.
کاش زندگیِ زنان و مادران و دختران مان در ایران ؛ کاش زندگی در تمام شهرها ؛ در خانه ها تعریف دیگری داشت. از رنج نمی گفت. از غم حرفی نمی زد. از سایه های وحشت و گریز پرده بر نمی داشت. کاش دخترانِ خوزستان بر مدار تعصب های کور قتل عام نمی شدند. کاش مادران کُردمان تن به کولبری نمیدادند. کاش زنانِ بی سرپرست در ایران طعمه ی هوس های مردان بالهوس نبودند. کاش مادران مان در ایران شاد بودند. روایتِ نداری و بی نانی آزارشان نمی داد. روزگارشان را به تیرگی و تاریکی نمی کشاند. آنان را از آرزوهای بلندشان دور نمی کرد. کاش مادرهای قشنگ مان رنج را نمی دیدند و به چیدنِ حسرت هایی چنین سنگین و بی رحم در نگاهِ ترحم آمیز عابران ایستگاه های زندگی ؛ چنین بیرحمانه بست نمی نشستند و ساعتها در پیِ رخدادی معجزه بار وقت خدا را توی سجاده نمی گرفتند. مادرها در ایران سالهاست خوشی هایشان را توی کمد جا گذاشته اند و در همراهی با بچه هایشان به نبرد با زندگی برخواسته اند.
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع