جعفر بخشی بی نیاز نویسنده و روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : بعضی ها دورند. ناپیدا. اصلا نیستند. نه رنجی می برند و نه با آن قرابت دارند. آدمیانی خنثی ؛ خاکستری ؛ گم شده درونِ مه. به همه چیز و همه کس شک دارند. باورشان نصف و نیمه است. نمی جنگند برای این زندگی. تن به درد نمی دهند. رنج نمی برند. زخم ندارند. غم نمی ریزند توی دل شان. شادی هایشان هم حتی نمایش است. بزک است. فیلم است. معلوم نیست این ور خط اند یا آن ور. انگار سنگ و چوب و آهن اند. گویی قلب ندارند. دلِ توی سینه را انداخته اند بیرون. خشک اند. بی روح. بی جان. هستند اما شما یقین کنید که نیستند. نمی شود به دقایقی کنارشان نشست و حال را خوب کرد. زبان ندارند. همچنان که چشم. نه یارند که به آنها وصل شویم نه بارند که رهایشان کنیم. بلاتکلیف های این زندگی کوفتی که نمی دانیم اینها را کجای دلمان بگذاریم. مردمانی عجیب که از زندگی فقط نفس کشیدن اش را یاد گرفته اند. آداب و ترتیب ندارند و به نظم و قاعده نیستند. برای به دست آوردن به زحمت نمی افتند و سر و صورت شان خط بر نمی دارد.
حرفی زده بود عجیب. تاریخی. انسان ساز. درست. حرفی که می تواند تمام نسل های بشر را توصیف و تعریف کند. یا مذمت شان کنیم یا به تقدیرشان بنشینیم. می گفت وقتی انسانی می میرد و هیچ زخمی ندارد ؛ فرشتگان دورش را می گیرند و با تعجب از او میپرسند : یعنی تو هیچ زخمی نداری. و او هم که بی زخم به آن دنیا رفته و اصلا با زخم قرابتی ندارد پاسخ میدهد : نه. و این نه پشت اش خیلی حرف است. یک نهِ ساده نیست. بعد فرشتگان دوباره به او میگویند : یعنی هیچ چیز در زندگی ات ارزش جنگیدن نداشت. چیزی نبود که تو را وادارد به خاطرش خودت را به آب و آتش بزنی. چیزی نبود که تو به خاطرش بگریی. شب نخوابی. کابوس ببینی. سر به بیابان بگذاری. به هم بریزی. میانه ی دلت آشوب به پا کنی. اندوه تمام وجودت را پر کند و از چشمهایت به جای اشگ خون بیرون بریزد.
و به راستی که چقدر این جمله حیرت انگیز و در عین حال معنا بخش است. که آدمی با رنج تربیت می شود و به بزرگی می رسد. که رنج لازمهی رشد و بلوغ روحیِ انسان است. که زخم ما را می پرورد و ما را صیقل می دهد. که بدون رنج و زخم تمامِ ما خام و ناآگاه و بسیار ضعیفیم. اساسا هدف و غایتِ این زندگیِ کوتاه و محدود نه صرفا خوشحالی که حتما یافتن معناست. پیدا کردن دلیل است. و بی گمان معنا نیز همیشه در تار و پود زخم و رنج نهفته است و خودش را نشان می دهد. همین زخمها و رنجهایی که آن قدر ارزش دارند که ما برایشان تمام قد می ایستیم و به خاطرش می جنگیم. آن قدر که حتی به خاطرش در انتهای داستان بمیریم. زخم های ناسوری که شاید هیچ وقت از ما قهر نکنند و همیشه با ما باشند. زخم هایی پر از درد که با تمام ویرانی و خرابیِ که دارند ؛ ورود ما را به دنیای معنا ممکن می سازند و ما را برای کشف حقیقت آبدیده می کنند. ما را به جایی می برند که میتوانیم خودمان را بهتر و قویتر از قبل کنیم. و همین زخم ها و شکستها و زمین افتادن هاست که میتواند موفقیت های بسیار بزرگی را برایمان رقم بزند. و این واقعیتِ زندگی ست که کسی که زخمی ندارد یعنی اصلا زندگی نکرده است.
مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.
ع