روزگار بد است ؛ اما شما بد نباشید !

جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : خود را به شکل یک بی خانمانِ آواره در آورد. شمایلی از بدبختی و فقر که هر که او را ببیند به سوگ بنشیند و از روی ترحم تکه ای نانی به دهانش برساند. برخی ها دل شان سنگ است. توی آن رحم و مروت نیست. عاطفه و مهربانی را نمی شناسند. طرف از تشنگی به مرگ هم بنشیند ؛ قطره آبی توی گلویش نمی ریزند. گاهی آدمها این جوری اند. آن قدر بدند که حد و حسابی برایشان نیست. مردِ بی خانمان اما بی تفاوت به نفر بعدی و نفرات دیگر هم که می رسد همین نقش را بازی می کند. یک جا اما کسی پیدا می شود که انسانیت را می شناسد و با آن رفیق است. دلش به فقرِ مرد می سوزد. نانی و غذایی مختصر بر می دارد و به مرد فقیر می بخشد. و روایت این جا معنای واقعیِ خودش را پیدا می کند و مخاطب را از این سوژه سازی راضی و خرسند بیرون می آورد. این جای داستان اما حکایتِ دیگری هم دارد. مرد بی خانمان به پوسته ی اصلی خود بر می گردد. دوباره به سمتِ قصه عقب گرد می کند و از کسی که نیاز او را بی پاسخ نگذاشته ؛ به عالی ترین شکل ممکن قدردانی می کند. و این جاست که بخشنده از این که بخشیده کیفور می شود و موجی از شادمانی وجودش را فرا می گیرد.

حال فرض و یقین بر آن باشد که این قصه و روایت نمایش نیست. یک واقعیتِ ملموس و حقیقی در جامعه است. بی خانمان هایی که در اصل فقیرند و به همان یک تکه نان سخت نیاز دارند. چه باید کرد که فرهنگِ دستگیری از نیازمندان در جامعه و در بین مردم به خون و گوشت و پوست و استخوان سرایت کرده و نه از روی ترحم که بر مبنای انسانیت و وجدان نان را با فقرا قسمت کند و همین خرده دارایی را با آنها به تقسیم و شراکت بنشیند. امروز که بخش وسیعی از جامعه در گودالِ فقر گرفتار شده اند و کثرتِ فقرا هر لحظه رو به فزونی و افزایش گذاشته چه باید کرد تا این وضعیت تغییر پیدا کند. باید در این برزخ رهایشان کرد تا خبرهای ناگوار تیتر اول روزنامه ها و سایت ها شود. بزه و جرم تمام جامعه را بگیرد. خودکشی ها سر به فلک بگذارد. آمار طلاق و فرار از خانه ذهن و روح را بیازارد. به راستی چه باید کرد. این دیوار مهربانی را چگونه باید ساخت و آن را محکم و قوی نگهداشت. وقتی دولت مردم را رها کرده و هیچ کس به فکر مردم نیست ؛ یعنی ما هم شمشیر را برداریم و یکدیگر را تکه پاره کنیم ؟ یعنی ما هم به قتلِ انسانیت بنشینیم و نیازمندان و فقرا را به حال خود رها کنیم. یعنی فقط تماشگر باشیم نه نجات دهنده ؟

 بند را که آب برده و روزگار همین است که خلق شده. بنا بر همین رویه باشد که عده ای از فلاکت و نداری ضجه بزنند و عده ای دیگر در رفاه و آسایش باشند. تا بوده همین بوده و منبعد نیز چنین خواهد بود.‌ تغییر این روزگار و برگشت به تنظیماتِ قبل فعلا و در این شرائط کار هر کسی نیست و بهبود اوضاع کاملا از دست در رفته و رها شده است. یا از روی انسانیت یا هر اسم دیگری که داشته باشد مجاز نیستیم هموطنانِ گرفتارمان را به حال خود رها کنیم و آنان را با کوهی از مشکلات و گرفتاری ها و فقر تنها و غریب بگذاریم. هر که به قدر توانایی و ظرفیت و وسعی که دارد می تواند روی دیوارِ مهربانی تکه های محبت و انسانیت پهن کند تا هر که نیازمندِ واقعی ست از این دیوار بردارد. این چرخه باید ادامه داشته باشد و از دستی به دستی دیگر برسد. زمانه برای همه ی ما مصیبت راه انداخته و دسته های عزا توی بیشتر کوچه ها و خیابان ها در حرکت است. روزگار بد است و این را همه می دانند و می دانیم. اما اما بد نباشیم. و این را همه نمی دانند و نمی دانیم.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 3 =

پربازدیدترین ها