الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا
(احزاب،۳۹)
کسانى که پیامهاى الهى را ابلاغ مىکنند و از خدا مىترسند، و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند، و خداوند براى حسابرسى کافى است.
درون جنگلی یک پشّه لختی
فرو بنشست بر شاخۀ درختی
پس از قدری درنگ و استراحت
چو برمیخاست گفتی بافصاحت:
درخت پیلتن! پیر کهنسال !
که افشاندی به هر سویی پروبال
اگر سنگینیام شاخۀ تو افسرد،
ببخشایم ،اگر جان تو آزرد ،
کنون من میروم خود را نگهدار
نیفتی سرنگون گردی شوی زار
درخت پیر آن گه پاسخش داد
که : ای پشّۀ اسیر پنجۀ باد!
نه وقتی آمدی چیزیم افزود
نه چون رفتی ز دنیا هیچ کم بود
(شهر رینه،لاریجان،۱۳۸۹/۳/۲)
زمین در گذر است و زمان در گذار. نونهالان میبالند و کهنسالان به سوی زوالاند.
سموم مرگ طراوت هر گلبرگ را پرپر میکند، ساقههای سبز امید را میشکند و و جوانههای تُرد خاطره را به خاک میریزد.
در عرصۀ هستی گُلی میپاید و پایندگی را میشاید که دل در گروی حق بندد و به حقیقت مطلق پیوندد.
رمز بقای انسان،فنای در یزدان است و وفای به این پیمان.
نهال حقیقت ،زلال ازلیت مینوشد و لباسی از گلبرگهای همیشه سبز ابدیت میپوشد.
برخی از ما انسانها چون پشّهای نژند لحظاتی چند بر شاخساران نهال بلند زمین بیصدا مینشینیم و سپس بیهوا برمیخیزیم. نه کسی زادن ما را میفهمد و نه جاندادن مارا!
ولی انسانهایی بزرگ با وجدانهایی ستُرگ اگر زادنشان نمایۀ محسوس نیست،
جاندادنشان برای همه مایۀ افسوس است.
اینان با پیشۀ پویا و اندیشۀ پایای خود در جهان چنان تامُّلی برمیگزینند و تحوُّلی میآفرینند،
که نام و یادشان قرنها جاودانه میپایند و جاودانگی را میشایند.
استاد دکتر محمّد منصورنژاد انسانی است که سالها توانسته با بیان و بنان خویش
در صحنۀ حکمت و عرصۀ معرفت چنان تحوُّلی ژرف و تعامُلی شگرف آفریده
که امواج موّاج آن در قاموس زمین و اقیانوس زمان با تلاطُم خواهد پایید و به تفاهُم خواهد رسید.
ایشان رزمندهای است که در عرصۀ فرهنگ،نه با سلاح تفنگ،
بلکه با قلم سگال، بَلَمِ استدلال را در دریای منطق میراند و تاریکی جور و جهل و جمود را میمیراند.
«اِنَّ اَوَّلَ ماخَلَقَاللهُ القَلَم»(امام صادق علیهالسّلام)
نخستین چیزی که خدا آفرید،قلم بود.
ای قلم! ای پیامآور امید! و ای فرهنگپرور سپید!
تو با خون سیاهت چه سیاههها نگاشتی و چه بسیار سیاهکاریهای سیاهدلان را فرونگذاشتی!
چه دستهای پاکی قلم شد تا قلم را به اسارت نبرند و به حقارت نکشند!
ولی افسوس که خودکامگان چه قلم بهدستانی را سیر، و قلمشان را اسیر کردند!
ای قلم!و ای همدم آدم!
نیش تو چه نوشها آفرید و چه خروشها پرورید!
سینۀ تو سینای رازهاست و گنجینۀ سوز و سازهاست.
تو روانبخش ریشههایی و پاسدار اندیشهها!
تو با گلواژههای ملیح چون دانههای تسبیح،لحظههای زمان را به بند میکشی
و نقطههای مکان را به کمند.
از حقایق تراویده از بیان شیرین تو کتابها نگاشتهاند و کتابخانهها بپا داشتهاند.
گویی همۀ اندیشمندان زمین و دانشمندان زمان را در یک کتابخانه گرد آوردهای.
تو باید رازدار ملکوت باشی،نه ریزهخوار طاغوت.
پس بههوش باش که به زورت نبرند و به زرت نخرند و به تزویرت نفریبند!
…و استاد منصورنژاد نه دهان را دوخت و نه قلم را فروخت!
هر «برجستۀ جلیل»،«شایستۀ تجلیل» است،
ولی اگر به جای «تجلیل عامیانه»،او را «تحلیل خردمندانه» کنیم،
دیگر هیچ «ستارۀ مشهور» تبدیل به «بُتوارۀ مغرور» نمیشود!
اگر بتوانیم«ننگ چاپلوسی» را از «فرهنگ احساسی» بزداییم،
و «ارزیابی عالمانه» و «ارزیابی پژوهشگرانه» را
دربارۀ هر «اندیشۀ زمانه» یا «اندیشمند فرزانه» اِعمال کنیم،
از آن پس «نُخبگان قدر میبینند» و «پَخمگان بر صدر نمینشینند»!
در چنین شهری دیگر نه «درویش»، «دلریش» میمانَد
و نه «ورجاوند» در «بند»!