داستان ساخت اولین داروی ایرانی

اقتصاددان :   در قلب تهران، در سال‌های دور، نسیمی خنک از خیابان لاله‌زار می‌وزید، صدای چرخ‌دستی‌ها، بازی کودکان محله و زنگ دوچرخه‌­ها با هم می‌آمیختند.
در آن فضا، جوانی سی‌ساله به نام غلامعلی عبیدی، فارغ‌التحصیل رشته داروسازی از دانشگاه تهران، با دفترچه‌ای کهنه در دست چشم به پنجره دوخته بود. در صفحهٔ اول دفترچه‌اش با خطی بزرگ نوشته شده بود: «روزی دارویی خواهم ساخت که بر آن نوشته شود: ساخت ایران.»

سال ۱۳۲۲ بود؛ زمانی که صنعت داروسازی ایران در آغاز راهش بود. تقریباً همهٔ داروها وارد می‌شدند. عبیدی در داروخانه کار می‌کرد و هر باری که مشتری می‌پرسید «چرا داروی ایرانی نداریم؟»، او در درونش نوعی شرم و انگیزهٔ تغییر حس می‌کرد.

شبی به مادرش گفت: «مادر، من می‌خواهم داروسازی راه بیندازم… ایرانی!»
مادر با لبخندی که پشتش نگرانی‌ای نهفته بود پاسخ داد: «پسرم، تو فقط یک میز چوبی داری و چند شیشهٔ خالی. این شوخی نیست.»
او با ایمان پاسخ داد: «بگذار مردم بدانند ما هم می‌توانیم؛ حتی اگر با همین میز شروع کنم.»

چند سال بعد، در سال ۱۳۲۵، خانه‌ای کوچک در محلهٔ امین حضور تبدیل شد به نخستین لابراتوار «داروسازی دکتر عبیدی». بوی الکل و اسانس گیاهان در فضا پیچیده بود، و صدای قطره‌چکانی که روی شیشه می‌نشست، گواه تلاش شبانه‌روزی بود. عبیدی گاهاً تا سحر بیدار می‌ماند، ترکیب‌ها را آزمون می‌کرد، دوباره می‌ساخت، دوباره تجربه می‌کرد.

همکارانش بعدها گفتند:
«وقتی خسته می‌شدیم، دکتر می‌گفت: خستگی وقتی معنا دارد که کسی منتظر داروی تو نباشد.»
نخستین محصول ایشان، شربتی ضد انگل بود به نام «ورمسید». اما مسیر آسان نبود: داروهای خارجی ارزان‌تر بودند، بازار در قبضه‌شان بود، و شرکت‌های بزرگ خارجی پیشنهاد خرید کارخانه کوچک او را مطرح کردند. یک مدیر ایتالیایی روزی به او گفت:
– «دکتر، شما مرد باهوشی هستید. بیایید با ما باشید، کارخانه‌تان را بخریم، سهم بدهیم، راحت زندگی کنید.»
عبیدی با آرامش پاسخ داد: «اگر می‌خواستم راحت زندگی کنم، از اول این مسیر را نمی‌رفتم. من می‌خواهم ایرانی راحت زندگی کند.»
دههٔ ۴۰ شمسی رسید، زمانی که کارگاه کوچک به کارخانه بزرگ تبدیل شد، واقع در جادهٔ مخصوص، با خطوط تولید متعدد. داروسازی دکتر عبیدی اکنون نخستین شرکت داروسازی ایران محسوب می‌شود.
اما خودِ عبیدی هنوز صبح زود روپوش سفیدش را می‌پوشید و می‌رفت سر خط، کنار کارگران، با آنها صبحانه می‌خورد و می‌گفت:  «این داروها فقط محصول نیستند؛ مسئولیت‌اند.»

در یکی از بازدیدهای وزیر بهداری، وقتی به او گفتند: «دکتر، شما افتخار صنعت داروی کشورید»، او فقط لبخند زد و گفت:
– «افتخار من روزی است که هیچ بیماری برای خرید دارو نگران جیبش نباشد.»

سال‌ها گذشت. او پیر شد اما تا آخرین روز، کار کرد. در ۲۸ شهریور ۱۳۸۳ چشم از جهان فروبست.
اما کارخانه‌اش، نامش، و آرزویش ماند. روی دیوار کارخانه هنوز نوشته‌اند:
«هدف ما، خدمت به انسان است.»

و این جملهٔ الهام‌بخش از روح سخنانش: «هر دارویی که می‌سازیم، باید در خدمت انسان باشد، نه تجارت.»

این زندگی دکتر عبیدی شایستهٔ ستایش و الهام است.

زیرا دکتر عبیدی به همهٔ ما نشان داد که علم وقتی معنا دارد که به استقلال یک ملت ختم شود. او پیشگام نوآوری در کشوری شد که هنوز به توان خود باور نداشت؛ و ثابت کرد «ساخت ایران» می‌تواند نامی پرغرور، مطمئن و جهانی باشد.

این مسیر، تنها یک ماجراجویی صنعتی نبود؛ قدرت ایمان در مقیاس ملی بود. او از یک میز چوبی و چند شیشه خالی، امپراتوری دانشی ساخت که امروز زیرساخت سلامت میلیون‌ها ایرانی است.

و فراتر از همه، حرکت او تبلور یک حقیقت معنوی است:
وقتی کاری از دل عشق به انسان آغاز شود، کسب‌وکار به رسالت تبدیل می‌شود، و یک زندگی معمولی، به اثری جاودانه.

ارسالی و توصیه شده جناب خلیلی

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

 

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × 5 =

پربازدیدترین ها