خدا را چه دیده ای ؛ شاید ورق برگشت !

 جعفر بخشی بی نیاز نویسنده و روزنامه نگار عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : از سیاست که می نویسیم حال خیلی ها بد می شود. می خوانند اما تهش چیزی پیدا نمی کنند. همان حرف های قدیمی ؛ همیشگی و تکراری. همان خبرهای ناامید کننده و سرد. همان رخدادهای تلح که این روزها تمام مجازی را پر کرده تا همواره آسمان را تاریک نشان دهد و زمین را خشک و برهوت ترسیم کند. چیزی هم عوض نمی شود. قوی ترین قلم ها هم این روزها به خودشان بدهکارند ؛ چون می دانند در پایان مشتی حرفهای کلیشه ای و کهنه و مندرس را به خورد مخاطبانشان داده اند و خروجی دندان گیری هم برای خوانندگان نداشته است. چرا که همه چیز همان است که بوده‌. بدون کوچکترین تغییر و جابجایی. نمی خواهم قلم را مایوس کنم و بگویم ننویس. یا اندیشه ات را پنهان کن و نگذار کسی بداند توی سرت چه می گذرد. اما این واقعیت که دیگر نوشتن از سیاست و مشکلات و رنج ها و دردها جز هدر رفت زمان و انرژی عایدی دیگری ندارد واقعیتی ست که باید پذیرفت. وقتی برای تغییر تمام ما ناتوان است ؛ قطعا که نوشتن هم همین حکم را دارد.

 گفته بود نه زمین را ساخته‌ایم و نه آسمان را گشوده‌ایم. گویی شکوهِ ایرانِ دیروز ؛ نسخه ی درمانِ امروز است. با آن که می دانیم هیچ‌ کدام از این دو برای ما نانی به سفره نیاورد و نوری هم بر آینده‌ نیفشاند. هم اسارتِ تاریخی و هم غرورِ باستانی روی شانه هایمان چنان سنگینی می‌کنند که دیگر توانِ برخواستن نداریم. کسانی از ما می‌خواهند خاک بر سر کنیم و مدام عزادارِ نیکان مان باشیم و کسانِ دیگر که قصد کرده اند روی سرمان تاج بگذارند و ما را به بهشت موعود ببرند. و باز گفت باید که بلد بود و جرات بریدن و بلند شدن و رفتن داشت. از گذشته. از اسطوره سازی های تکراری و پوچ. و حتی از بت های تاریخ. حالا وقت آن رسیده که به جای پرستش مردگان مان ؛ به ساختن فردا بیاندیشیم و چراغ های تازه ای را توی کوچه ها روشن کنیم. ما تا وقتی که در تاریخ و  موزه‌ها و در توی مزارهای کهنه با سنگ های شکسته و اسم های پاک شده ی مردگان مان دنبال معنا می‌گردیم در حقیقت معنای زندگی را از دست داده‌ایم.

 سیاست همین است که داریم هر روز تماشایش می کنیم. تغییر نکرده و پوست هم نیانداخته. بدتر هم شده. سیاستی که نمی خواهد با مردم صادق و رو راست باشد. اما نمی شود ناامید بود و جهان را خاکستری دید. حتما راهی هست که بتوان تاریکی ها را پشت سر گذاشت و به نوری هر چند کم رسید. تاریکی این روزها بسیار غلیظ است. و بن بست ها از راه ها بیشتر‌. برای هم نور باشیم. حتی یک شمع نیم سوخته. می دانم که سخت است و یارای نور شدن در خسته گانِ امروز کمتر هست. کم رمقیم و خاموش و نیمه جان. سست و افسرده. من نور عظیم یا بزرگ را نمی گویم. همان نور کم. که باعث می شود در تاریکی چشمی بسته به چشمی به امید باز شود و جهان تاریک را روشن ببیند‌. همان باشیم برای هم و تنها همان. اما باشیم. از هم دریغ نکنیم امید را. و شادی را و لبخند را. ما جز هم هیچ پناهی نداریم. اگر همین را هم از دست بدهیم کارمان تمام است. تمام. خدا را چه دیده ایم. شاید خیلی زود جایی که تصورش را هم نمی کنیم معجزه ای رخ داد و ورق برگشت. برگشته و زین پس هم بر می گردد.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × دو =