بلایایی که ما وارثان آن بودیم !

 جعفر بخشی بی نیاز روزنامه نگار و عضو شورای سردبیری با درج یادداشتی در اقتصاددان نوشت : جنگل‌ های هیرکانی عمری میلیون ساله دارد. راست یا دروغ می گویند از زمان دایناسورها تا الان وجود داشته. دقیقا در زمان ما سوخت و نابود شد. سن دریاچه ی ارومیه هم زیاد است. میلیون سال نیست اما کمتر از آن هم نیست. دریاچه هم در زمان ما خشک شد‌. همین طور تالاب‌ها و دریاچه هایی دیگر. تالاب‌ های‌ ام‌ دژ مثلا یا حوض سلطان و یا دریاچه نمک ؛ شیمبار ؛ بختگان ؛ خاصه گاو خونی ؛ مهارلو ؛ میانگران و هامون. همه ی اینها در زمان حیاتِ ما مُردند. این آسمان هم که حالا روی سر ۹۰ میلیون آدم توی ایران است بر اساس شواهد و اسناد زنده و موثق در بهمن ماه سال ۵۰ برفی را روی زمین ریخت که در تاریخ سابقه نداشته است. آسمانی که حالا چند قطره آب را هم از ما دریغ می کند‌.‌ هوای ایران هم پیش از این شاید گرفته بود اما مثل حالا آلوده نبود. آدمها هم گرچه کم بودند و جمعیت قلیلی را در مناطق مختلف ایران پوشش می دادند ؛ اما همانند زمانِ ما پاگیر نبودند و عاطفه و محبت و عشق را توی پستو پنهان نمی کردند‌. کوه ها بودند اما کسی آنها را نمی خورد و زمین ها که زیاد بود اما بلعیده نمی شد.

 در زمان حیات ما رخدادهایی به وقوع پیوست که سالها و قرنها بود اتفاق نمی افتاد. مملکت گل و بلبل نبود ؛ اما تا این اندازه هم خراب و ویران نبود. رانت ها و فسادها و دزدی هایی در زمان ما ثبت شد و آدمهایی منابع و سرمایه ها را تاراج کردند که در هیچ دوره ای از تاریخ نظیرش رخ نداده بود. تورم و گرانی این مقدار کمر شکن نبود و مدیران و مسئولانی چنین خائن و بی سواد هم نداشتیم. در روی یک پاشنه نمی چرخید اما به قاعده باز می شد. حساب کتاب داشت کار دنیا. ما بهترین شرکت هواپیمایی دنیا را داشتیم. که حالا نداریم. پاسپورتی دست مان بود که هر جای جهان می رفتیم روی سر بودیم و صدر. حالا جایی که راهمان نمی دهند هیچ که بیرون مان هم می کنند. ریال مان روی دوشِ دلار سوار بود و اقتصادمان در دنیا اعتبار داشت. منابعی که ما داشتیم ؛ معادنی که زیر پایمان بود ؛ دشت هایی که در مقابل نگاهِ ما سبز می شد و درخت هایی که با بار قد می کشید و بزرگ می شد افتخار آفرین بود. تاریخِ ما حسرتِ دنیا بود و اسطوره هایمان آرزوی شان. دارایی های ما زیاد نبود اما برکت داشت. مال همه بود. داروغه ها و حاکمان امین مال و اموال بودند و خیانت را بر نمی تافتند. دزدها بودند. سر گردنه هم بودند‌. اما در تاراجِ مال هم انصاف داشتند و وحشیانه شبیخون نمی زدند.

 حالا ما در آستانِ روزگارِ جدید وارثانِ تمامِ بلایایِ تاریخیم. هر آن چه باید می مرده ؛ می رفته ؛ پاک می شده ؛ می سوخته ؛ به خشکی و قحطی و نابودی می رسیده ؛ باید در زمان ما رخ می داده. هر چه بلا و مصیبت بوده در زمان ما اتفاق افتاده. چنان مدیریتی بر ایران و ایرانی رفت که تمام دوران ها و اعصار را به بهت و حسرت نشانده. جایی که اگر دیروز معضلی بود و مشکلی و گره ای خلاصه به دست باز می شد و دندان نمی خواست. حالا کوهی از مشکلات پیش روی ایرانیانِ فقیر بر زمین ریخته که هیچ دستی توانایی و قدرتِ برداشتنش را ندارد. تهش رسیده به جایی که همه‌ چیز قفل شده. آن کلیدهایی که مسئولانِ دروغ گو برای گشایشِ مشکلاتِ هزار توی کشور وعده داده بودند ؛ به هیچ قفلی نخورد و گره روی گره افتاد. هر چه سنگ بود به پای لنگِ ما خورد و هر چه نحسی و شومی بود دامن ما را گرفت. چنان به ورطه ی ناامیدی و شکست رسیده ایم که گمان نداریم تا زنده ایم هوایِ زندگی مان را سالم و بارانی ببینیم. از ما گذشت. چه بد و چه خوب. ما تمام شدیم. افسوس به فرزندان مان که وارثانِ تلخیِ این مصیبت های بزرگ اند که تا سالهای دور باید که این سوگ های مرد افکن را روی شانه هایشان جابجا کنند تا شاید معجزه ای رخ داد بارِ سنگینِ شانه ها را دیر یا زود جایی زمین گذاشتند‌.

مخاطب گرامی، ارسال نظر پیشنهاد و انتقاد نسبت به خبر فوق در بخش ثبت دیدگاه، موجب امتنان است.

ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست + 2 =

پربازدیدترین ها