زری رقاص ، مملی و ادعیه ای برای اقتصاد ایران

 

مصایب اقتصاد ما با نقد سالم ، گوش شنوا ، شفافیت… و حذف رانت حل می شود.
“مهاجرانی” وزیر ارشاد دولت خاتمی ، زادهٔ روستای “مهاجران” از توابع اراڪ است و ڪتابی دارد به نام

” زری رقاص”*
ڪه گوشه ای از خاطرات دوران ڪودڪی و نوجوانی زری رقاص قبل انقلاب هست
و اینڪ خاطره ای از ڪتاب “زری رقاص ” با عنوان
“خدایِ مملی”:

“زری رقاص ” از لحاظ سواد و‌فهم چیز دیگری بود!

خوش سخن و با سواد ،
ادیب و نڪته دان
بانویی شاد ڪه
خانقاهی نداشت.

دست هایش بسیار نیرومند بود و
زندگی اش از دسترنج خود و باغِ
انگورش می‌گذشت.

آقای “اخوان”، هم مدیر مدرسهٔ
ما بود و هم معلم ؛ خوب درس می‌داد.
تا اینڪه “یَرَقان” گرفت
و در خانه ما بستری شد
و از “زری رقاص ” خواهش ڪرد طبق شرایط و ضوابط بجایش درس بدهد.

“زری رقاص” روز اول حضور
در ڪلاس گفت:
بچه ها! امروز ما می‌خواهیم درباره “خدا” صحبت ڪنیم.

فرقی ندارد ” ارمنی” باشید
و یا “مسلمان”.

همه ما از هر دین و مسلڪی با “خدا” حرف می‌زنیم.

حالا خیال ڪنید خودتان تنها نشسته‌اید و می‌خواهید با “خدا” حرف بزنید.

حالا از هر ڪلاسی از اول تا ششم،
یڪ نفر بیاید برای ما تعریف ڪند چطوری با خدا حرف می‌زند؟
و از خدا چه میخواهد؟

در همین حال “مَملی” دستش را بالا گرفت و گفت:
اجازه من بگم؟*

گفت: بگو پسرم!

“مملی” گالش‌های پدرش را
پوشیده بود.
هوا ڪه خوب بود پابرهنه به مدرسه می‌آمد.
“مملی” چشمانش را بست و گفت:
خدا جان!
همه زمین‌های دنیا مال خودته؛
پس چرا به پدر من ندادی؟

این همه خانه توی شهر و دِه هست؛
چرا ما خانه نداریم؟

خدا جان!
تو خودت می‌دانی ما در خانه‌مان بعضی شب‌ها “نانِ خالی” می‌خوریم.
شیر مادرم خشڪ شده، حالا برای خواهر ڪوچڪم “افسانه”، دیگر شیر ندارد.

خداجان!
گاو و گوسفندم نداریم.
اگر “جهان خانم” به ما شیر نمی‌داد،
خواهرم گرسنه می‌ماند و می‌مرد!

خدا جان!
ما هیچ وقت عید نداریم. تا حالا هیچ ڪدام از ما لباسِ نو نپوشیده‌ایم
و اگر موقع عید “ننه هاسمیڪ”، به مادرم تخم مرغ رنگی نمی‌داد، توی خانه ما عید نمی‌شد!

ڪلاس ساڪتِ ساڪت بود. “مَملی” انگار یادش رفته بود توی ڪلاس است.

“زری رقاص” روبروی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می‌ڪرد.
بعضی بچه‌ها گریه می‌ڪردند.

” زری رقاص” آهسته گفت:
حرف بزن پسرم!
با خدا حرف بزن، بیشتر حرف بزن!

“مملی” گفت:
اجازه بانو! حرفم تمام شد.

“زری رقاص” برگشت و “مملی”
را بغل ڪرد و گفت:

بارڪ الله پسرم!
با “خدا” باید همین جور حرف زد.

ڪلاس تمام شد
و “زری رقاص” به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت ڪه “باغ پدری‌اش”
ڪه بهترین باغ انگور در “روستای مارون” بود،
به خانوادهٔ “مملی” بخشید!

و حالا چشمان خود را ببندید تا چند دعا به سبڪ “مملی” با هم بخوانیم:

خدای مملی
انسانیت را بار دیگر به گردانندگان افکار عمومی ، رسانه های عمومی ، نویسندگان …و علمای ما یادآوری ڪن!

خدای مملی
به “اختلاسگران’ بفهمان این ملت دیگر رَمق ندارد، لطفا انصاف داشته باشید!

خدای مملی
به مسئولین ما بفهمان ڪه ڪارگر و معلم ما نمیتوانند با این حقوق
زندگی ڪنند، چه رسد به بیکاران و تولید ڪنندگان که “رونقِ اقتصادی” بیافرینند!

خدای مملی
به مسئولین ما یادآوری ڪن “عدالت در بین مردم” ڪم ارزش ‌تر از آزادی از دست “مستڪبران خارجی” نیست!

خدای مملی
به مسئولین ما بفهمان ڪه اختلاس و غارت و چپاول مردم، با “بگیر ببند” درست نمی‌شود، بلڪه با “آزادیِ نقد” و “اقتصادی شفاف”
و بدون “رانت” حل می‌شود!

خدای مملی
بار دیگر به مسئولین ما بگو “قانون اساسی” را یڪ بار از اول تا آخر بخوانند و علیرغم نواقص آن حداقل به همین قانون پایبند باشند!
خدای مملی
به مسئولین ما بفهما
ڪسی ڪه “معاش” ندارد، “معاد” هم ندارد!

خدای مملی
به مسئولین ما بفهمان جوانان از دست رفتند، انحصار در فهم دین،
ڪمرِ “اندیشه ورزی” را شڪسته!

خدای مملی
*به “مملی ها” بیاموز ڪه تقصیر “خدای آسمان” نیست، بلڪه مقصر “خدایان زمین” هستند ڪه پدرت “ڪار” ندارد ، زمین و گاو ندارد؛

“خدای مملی”…

اگر براتون امڪان داره، این گفتگو مملی با خدا را پخش ڪنید.
شاید بدست مسئولین و متولیان روی زمین برسد و دعای مملی واقعیت پیدا بڪند۰

 

 

ع

3 پاسخ

  1. این چرت و پرتی چیه مینویسد.
    مهاجرانی کجا کتاب زری رقاص داره؟
    این داستان در کتاب حاج آخوند اومده و گوشه ای از اخلاقیات حاج آخوند بوده.
    خدا شما را بخاطر این دروغ و دغل با شیاطین محشور نماید

  2. والله این اصلا زری رقاص نبود،آقای روحانی بود در متن اصلی چرا متن تحریف شده جای تعجب هست وانگهی،رقاص را به درس و مدرسه چکار یعنی یک معلم اینقدر بیشعور که هنگام بیماری رقاص بفرستند سر کلاس
    عجب

  3. این داستان مربوط به کتاب حاج آخوند است و کسی هم که به جای معلم می آید و با بچه ها از خدا می گوید همان حاج آخوند کتاب است که از لحاظ سواد و‌فهم چیز دیگری بوده و اصلا مهاجرانی کتابی به نام زری رقاص ندارد!!! یک نفر به جای حاج آخوند اسم زری رقاص را گذاشته و داستان را خراب کرده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه + هشت =

پربازدیدترین ها